اشکوخیدنلغتنامه دهخدااشکوخیدن . [ اَ / اِ دَ ] (مص ) لغزیدن . زلت . مصدر اشکوخ است که لغزیدن و بسر درآمدن و افتادن باشد، چه اگر کسی پایش از پیش به دررود و بیفتد گویند اشکوخید. (برهان ). لغزیدن و بسر درآمدن است . در بعض فرهنگها لغزیدن و برپا خاستن است ، با الف ممد
آشکوخیدنلغتنامه دهخداآشکوخیدن . [ دَ ] (مص ) سکندری رفتن . از سر پنجه ٔ پای لغزیدن بی اراده و ناآگاهانه . و آن را در ستور سَر سُم رفتن گویند : چون بگردد پای او از پای دار آشکوخیده بماندهمچنان . رودکی .آشکوخدبر زمین هموار برهمچنان چ
آشکوخیدنفرهنگ فارسی عمید۱. به سر درآمدن و افتادن؛ سکندری خوردن؛ لغزیدن: ◻︎ آشکوخد بر زمین هموارتر / همچنان چون بر زمین دشخوارتر (رودکی: ۵۳۶).۲. خطا کردن.
اشکوخندهلغتنامه دهخدااشکوخنده . [ اَ / اِ خ َ دَ / دِ ] (نف ) لغزنده . || خزنده . رجوع به اشکوخ و اشکوخیدن شود.
اشکوخهلغتنامه دهخدااشکوخه . [ اَ / اِ خ َ / خ ِ ] (اِمص ) شکوخه . عثرت . زلت . لغزش . رجوع به اشکوخ و اشکوخیدن شود.
اشکوخلغتنامه دهخدااشکوخ . [ اَ / اِ ] (اِمص ) لغزش را گویند که از لغزیدن است و امر بدین معنی هم هست یعنی بلغز و از پای درآی .(برهان ) (هفت قلزم ) (آنندراج ). و مصدر آن اشکوخیدن است . (انجمن آرا). اشکوخ و شکوخ لغزش بود و بسردرآمدگی . (از رشیدی ). لغزیدن . (سرور
بشکوخیدنلغتنامه دهخدابشکوخیدن . [ ب ِ دَ ] (مص ) آشکوخیدن . کسی را که پای بچیزی اوفتد و بسر اندر آید و پس به انگشت بایستد و نیفتد گویند فلان بشکوخید. (از حاشیه ٔ فرهنگ اسدی خطی نخجوانی ). بسر درآمدن باشد چنانکه کسی که پاش به چیزی برآید و بسر درآید گویند بشکوخید. (معیار جمالی : شکوخ ). و رجوع به آ
آشکوخیدنلغتنامه دهخداآشکوخیدن . [ دَ ] (مص ) سکندری رفتن . از سر پنجه ٔ پای لغزیدن بی اراده و ناآگاهانه . و آن را در ستور سَر سُم رفتن گویند : چون بگردد پای او از پای دار آشکوخیده بماندهمچنان . رودکی .آشکوخدبر زمین هموار برهمچنان چ