اصلاح پذیرلغتنامه دهخدااصلاح پذیر. [ اِ پ َ ] (نف مرکب ) قبول کننده ٔ اصلاح . (آنندراج ). هر چیز قابل اصلاح و مرمت و چاره پذیر. (ناظم الاطباء) : از سخن حال خرابم نشد اصلاح پذیرهمچو دیوانه که از گنج خود آباد نشد.ابوطالب کلیم (از آنندراج ).<br
اصلاحلغتنامه دهخدااصلاح . [ اِ ] (ع مص ) راست کردن عصا و چوب را به آتش . (منتهی الارب ). || بصلاح آوردن . (زوزنی ). بصلاح آوردن و نیکو کردن . (آنندراج ). نیکو کردن .(منتهی الارب ). با صلاح آوردن . (مؤید الفضلا) (ناظم الاطباء) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 13). لَم
اسلاحلغتنامه دهخدااسلاح . [ اِ ] (ع مص ) سرگین افکندن دواب . || فضله افکندن طائر. || ریستن آدمی . || بر حدث کردن داشتن . (تاج المصادر بیهقی ). || بسرگین انداختن داشتن .
اسلاعلغتنامه دهخدااسلاع . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ سِلع. (منتهی الارب ). || اسلاع فرس ؛ گوشتی که بر هر دو رگ ران اسپ که تا پاشنه اند متعلق بود وقت فربهی آن . (منتهی الارب ).
اصلاحدیکشنری عربی به فارسیتعمير کردن , مرمت کردن , درست کردن , رفو کردن , بهبودي يافتن , شفا دادن , باز خريد , خريداري و ازاد سازي , رستگاري , بهسازي , بازساخت , بهسازي کردن , ترميم کردن , اصلا حات , تجديد سازمان , اصلا ح , تهذيب
اصلاح پذیرفتنلغتنامه دهخدااصلاح پذیرفتن . [ اِ پ َ رُ ت َ ] (مص مرکب ) اصلاح یافتن . قبول اصلاح کردن . اصلاح شدن . رجوع به اصلاح شود.
اصلاح ناپذیرلغتنامه دهخدااصلاح ناپذیر. [ اِ پ َ ] (نف مرکب ) مقابل اصلاح پذیر. کاری که اصلاح آن میسر نباشد یا کسی که به اصلاح نگراید. اصلاح ناشدنی .
پذیرلغتنامه دهخداپذیر. [ پ َ ] (نف مرخم ) پذیرنده .ترکیب ها:- آب پذیر . اصلاح پذیر. افسون پذیر. اندرزپذیر. پایان پذیر. پندپذیر. پوزش پذیر. تربیت پذیر. چاره پذیر. (فردوسی ). چکّش پذیر. خاطرپذیر. خدشه پذیر. دانش پذیر. (فردوسی ). درپی پذیر. درمان پذیر. دلپذیر. دین
اصلاحلغتنامه دهخدااصلاح . [ اِ ] (ع مص ) راست کردن عصا و چوب را به آتش . (منتهی الارب ). || بصلاح آوردن . (زوزنی ). بصلاح آوردن و نیکو کردن . (آنندراج ). نیکو کردن .(منتهی الارب ). با صلاح آوردن . (مؤید الفضلا) (ناظم الاطباء) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 13). لَم
اصلاحدیکشنری عربی به فارسیتعمير کردن , مرمت کردن , درست کردن , رفو کردن , بهبودي يافتن , شفا دادن , باز خريد , خريداري و ازاد سازي , رستگاري , بهسازي , بازساخت , بهسازي کردن , ترميم کردن , اصلا حات , تجديد سازمان , اصلا ح , تهذيب
اصلاحفرهنگ فارسی عمید۱. برطرف کردن عیب و ایراد چیزی؛ درست کردن: اصلاح خط فارسی.۲. تراشیدن یا کوتاه کردن موی سروصورت.۳. برطرف کردن ایرادات نوشته؛ ویرایش کردن: این مقاله به اصلاح بیشتری نیاز دارد.۴. از بین بردن اخلاق یا عادات بد کسی از طریق آموزش.⟨ اصلاح دادن: (مصدر متعدی) صلح دادن؛ آشتی دادن؛
اصلاحدیکشنری فارسی به انگلیسیalteration, correction, improvement, modification, rectification, refinement, reform, reformation, revision
حک و اصلاحلغتنامه دهخداحک و اصلاح . [ ح َک ْ ک ُ اِ ] (ترکیب عطفی ، اِمص مرکب ) حذف و تغییر کلمه یا کلماتی در عبارت که با آن حذف و تغییر، عبارت شیواتر و رساتر گردد.
اصلاحلغتنامه دهخدااصلاح . [ اِ ] (ع مص ) راست کردن عصا و چوب را به آتش . (منتهی الارب ). || بصلاح آوردن . (زوزنی ). بصلاح آوردن و نیکو کردن . (آنندراج ). نیکو کردن .(منتهی الارب ). با صلاح آوردن . (مؤید الفضلا) (ناظم الاطباء) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 13). لَم
اصلاحدیکشنری عربی به فارسیتعمير کردن , مرمت کردن , درست کردن , رفو کردن , بهبودي يافتن , شفا دادن , باز خريد , خريداري و ازاد سازي , رستگاري , بهسازي , بازساخت , بهسازي کردن , ترميم کردن , اصلا حات , تجديد سازمان , اصلا ح , تهذيب
اصلاحفرهنگ فارسی عمید۱. برطرف کردن عیب و ایراد چیزی؛ درست کردن: اصلاح خط فارسی.۲. تراشیدن یا کوتاه کردن موی سروصورت.۳. برطرف کردن ایرادات نوشته؛ ویرایش کردن: این مقاله به اصلاح بیشتری نیاز دارد.۴. از بین بردن اخلاق یا عادات بد کسی از طریق آموزش.⟨ اصلاح دادن: (مصدر متعدی) صلح دادن؛ آشتی دادن؛