اصملغتنامه دهخدااصم . [ اَ ص َم م ] (ع ص ، اِ) کر. (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 65) (مؤیدالفضلا) (مهذب الاسماء). در لغت ضد سمیع است . (از معجم البلدان ). کر را گویند. (سمعانی ). کر و ناشنوا. (غیاث ) (آنندراج ). کر و سخن ناشنو. ج ، صُم ّ، صُمّان . (منتهی الارب )
اصملغتنامه دهخدااصم . [ اَ ص َم م ] (اِخ ) ابوبکر عبدالرحمن ... رجوع به اصم عبدالرحمن بن کیسان و ابوبکر شود.
اصملغتنامه دهخدااصم . [ اَ ص َم م ] (اِخ ) (33 - 119 هَ . ق .) محمدبن سیرین ، مکنی به ابوبکر و معروف به اصم . از افاضل تابعان بود. هنگامی مغیرةبن شعبة ثقفی بفرمان عمر رهسپار بصره گردید و به فرمانروایی آن ناحیت برگزیده شد. پس
اصملغتنامه دهخدااصم . [ اَ ص َم م ] (اِخ ) (حاتم ...) حاتم اصم نام بزرگی است . (از منتخب ) (غیاث ) (آنندراج ).مردیست از اولیای کبار. (ناظم الاطباء) : گروهی بر آنند از اهل سخُن که حاتم اصم بود باور مکن ...تبسم کنان گفتش ای تیزهوش اصم به که گفتار باطل نی
اصملغتنامه دهخدااصم . [ اَ ص َم م ] (اِخ ) (متوفی 931 هَ . ق . / 1526 م .) احمدبن محمد بانی مصری شافعی ، معروف به اصم (شهاب الدین ). از مفسران بود. او راست : تفسیر سوره ٔ یس تا آخر قرآن . (ط
حسملغتنامه دهخداحسم . [ ح َ ] (ع مص ) بریدن . (دهار) (تاج المصادر بیهقی ) (ترجمان عادل ). قطع. || گسستن . بگسلیدن .- حسم عرق ؛ بریدن رگ به آهن داغ تا خون بند شود. (منتهی الارب ).- حسم کسی از چیزی ؛ بازداشتن از آن .- <span class="h
حسملغتنامه دهخداحسم . [ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن ربیعةبن حارث بن اسامةبن لوی . از اجداد کابس بن ربیعه است که در زمان معاویه میزیست و شبیه پیغمبر بود. (تاج العروس ).
اصمانلغتنامه دهخدااصمان . [ اَ ص َم ْ ما ] (اِخ ) نام دو جایگاه است ، یعنی اصم الجلحاء و اصم السمرة که دو موضعاند در بلاد بنی عامربن صعصعة بعد از آن مر بنی کلاب را. (منتهی الارب ). و رجوع به اصم ، و معجم البلدان شود.
ابوالعباسلغتنامه دهخداابوالعباس . [ اَ بُل ْ ع َب ْ با ] (اِخ ) اصم ّ سِنانی . رجوع به اصم ّ... شود.
اصم السمرةلغتنامه دهخدااصم السمرة. [ اَ ص َم ْ مُس ْ س َ م ُ رَ ] (اِخ ) نام جایگاهی است . رجوع به اصم و اصمان ، و معجم البلدان شود.
اصمانلغتنامه دهخدااصمان . [ اَ ص َم ْ ما ] (اِخ ) نام دو جایگاه است ، یعنی اصم الجلحاء و اصم السمرة که دو موضعاند در بلاد بنی عامربن صعصعة بعد از آن مر بنی کلاب را. (منتهی الارب ). و رجوع به اصم ، و معجم البلدان شود.
اصم نیشابوریلغتنامه دهخدااصم نیشابوری . [ اَ ص َم ْ م ِ ن َ ] (اِخ ) از فقهای شافعی بود واز ربیعبن سلیمان مرادی روایت کرد. و نیز کتاب المختصر الصغیر مزنی را او روایت کرد. (از ابن الندیم ).
حجرالاصملغتنامه دهخداحجرالاصم . [ ح َ ج َ رُل ْ اَ ص َم م ] (ع اِ مرکب ) حجرالنار.حجرالزناد. سنگ چخماق .
حسین اصملغتنامه دهخداحسین اصم . [ ح ُ س َ ن ِ اَ ص َ ] (اِخ ) ابن علی ملقب به معین الدین (الملک ) اصم . صاحب دیوان سنجر. (آثار الوزراء) (دستور الوزراء) (حبیب السیر) (تعلیقات لباب الالباب قزوینی ج 1 ص 309). وگویا لطیف مراغه یی این
متخاصملغتنامه دهخدامتخاصم . [ م ُ ت َ ص ِ] (ع ص ) با یکدیگر خصومت کننده . (آنندراج ). خصومت کننده . و با همدیگر جنگ کننده . || مأخوذ ازتازی ، خصم و دشمن و حریف در ادعا. (ناظم الاطباء).