اطماعلغتنامه دهخدااطماع . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ طَمَع. (دهار) (غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء). ج ِ طَمَع، بمعنی مرسوم لشکر. گویند: امرهم الامیر باطماعهم . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ج ِ طَمَع، روزی لشکر. گویند: اخذ الجنداطماعهم ؛ ای ارزاقهم . (از اقرب الموارد) (از متن اللغة): بر عقب آن مطالب به ارزا
اطماعلغتنامه دهخدااطماع . [ اِ ] (ع مص ) در آز فکندن کسی را. آزمند کردن کسی را. تطمیع. (از متن اللغة). در طمع انداختن . (از کنز) (غیاث اللغات ) (از اقرب الموارد). امیدوار کردن و آزمند گردانیدن کسی را.(منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). به طمع افکندن . (تاج المصادر بیهقی ). و رجوع به ت
اطماحلغتنامه دهخدااطماح . [اِ ] (ع مص ) برداشتن و بلند کردن نگاه را. یقال : اطمح البصر اطماحاً. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (آنندراج ). چشم برداشتن . (تاج المصادر بیهقی ). اطماح بصر؛ برداشتن آن . (از اقرب الموارد) (از متن اللغة).
حتمةلغتنامه دهخداحتمة. [ ح َ ت َ م َ ] (ع اِ) شیشه ٔ ریزه ریزه . خرده شیشه . || سیاهی . (منتهی الارب ).
حتمةلغتنامه دهخداحتمة. [ ح َ م َ ] (اِخ ) صخره هائی مشرف به ربع عمربن خطاب در مکه وبعضی حثمه با ثاء مثلثه گفته اند. (معجم البلدان ).
حثمةلغتنامه دهخداحثمة. [ ح َ م َ ] (اِخ ) جائی است به مکة قرب الجزورة من دارالأرقم . و برخی گفته اند: حثمة سنگهائی است در ربع عمربن الخطاب (رض ) به مکة. و در حدیث است که گفت : انی اولی بالشهادة و ان الذی أجنی من الحثمة لقادر علی ان یسوقها الی ... مهاجربن عبداﷲ مخزومی گوید :
آرزوهالغتنامه دهخداآرزوها. [ رِ ] (اِ) ج ِ آرزو. مُنی ̍. آمال . اطماع . اَمانی . اشواق . شهوات . اهواء. حاجات : امّا بمروت و حرّیت آن لایقتر که مرا بدین آرزوها برسانی . (کلیله و دمنه ).
مستأکلهلغتنامه دهخدامستأکله . [ م ُ ت َءْ ک ِ ل َ / ل ِ ] (ع ص ، اِ) مستأکلة. آنکه از خوردن مال یتیمان و ضعیفان زندگی کند. مفت خوران . مال مردم خوران : طغرل و ینالیان میگفتند که ری و جبال و گرگان پیش ماست و مشتی مستأکله ٔ دیلم و کردند.
مراغبلغتنامه دهخدامراغب . [ م َ غ ِ ] (ع اِ) زنان پریشان و مضطرب در معاش . (منتهی الارب ) (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). || اطماع . (متن اللغة) (اقرب الموارد). لوازم زندگی و ضروریات آن . (ناظم الاطباء). ارزاق .
ریوعلغتنامه دهخداریوع . [ رُ ] (ع مص ) ریع. ریعان . ریاع . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : بعضی به گیاه و کشت سد رمق می کردند تا از روع و ریوع اطماع به انقطاع رسید. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 296). رجوع به ریع شود.