اطوار

'atvār

معنی

= طور to[w]

مترادف

۱. ادا، ژست
۲. قر، ناز
۳. اشکال، انحا

جست‌وجوی دقیق

اطوار

لغت‌نامه دهخدا

اطوار. [اَطْ ] (ع اِ) ج ِ طور. (ناظم الاطباء) (ترجمان ترتیب عادل ص 67). ج ِ طور، یک بار. قال اﷲ تعالی «خلقکم اطواراً» قال الاخفش : ای طوراً نطفة و طوراً علقة و طوراً مضغة. (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد). ج ِ طور، بمعنی تارة، ی

اطوار

فرهنگ فارسی عمید

= طور to[w]

اطوار

فرهنگ مترادف و متضاد

۱. ادا، ژست ۲. قر، ناز ۳. اشکال، انحا

اطوار

فرهنگ فارسی معین

( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ طور. 1 - حال ، وضع . 2 - در فارسی ، حرکات و رفتار بی مزه .

جست‌وجوی هم‌آوا

اتوار

لغت‌نامه دهخدا

اتوار. [ اَت ْ ] (ع اِ) ج ِ تَور، بمعنی میانجی میان قوم ، ظرفی که بدان آب خورند و دست و روی شویند، طبق شمع. (منتهی الارب ).

اثوار

لغت‌نامه دهخدا

اثوار. [ اَث ْ ] (اِخ ) ریگی است در جانب سندالابارق که در قسمت سفلی وتِدات است و حازمی گفته که آن ریگزاری است در بلاد عبداﷲبن غطفان . (معجم البلدان ) (مراصد الاطلاع ).

اثوار

لغت‌نامه دهخدا

اثوار. [ اَث ْ ](ع اِ) ج ِ ثور. گاوان نر. || لخت های بزرگ از پینو . (منتهی الارب ).

حسن اطوار

لغت‌نامه دهخدا

حسن اطوار. [ ح ُ ن ِ اَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خوش رفتاری . رجوع به ترکیبات حسن شود.

خوش اطوار

لغت‌نامه دهخدا

خوش اطوار. [ خوَش ْ / خُش ْ اَطْ ] (ص مرکب ) خوش حرکات . خوش ادا. با بهترین حرکات . آنکه اطوار و رفتارش زیباست .

جست‌وجوی مشابه

اطوارین

لغت‌نامه دهخدا

اطوارین . [ اَطْ ] (اِخ ) نام جزیره ای است در دریای محیط که اجنه در آن ساکنند. ابوالمعانی : ندارد هیچ الفت با کسی آن بدسرشت امارود با جنیان ساکن شود در کوه اطوارین .(از لسان العجم شعوری ج 1</span