اعاشهفرهنگ فارسی معین(اِ ش ِ یا شَ) [ ع . اعاشة ] 1 - (مص ل .) زندگی کردن ، معیشت کردن . 2 - (مص م .) زنده داشتن ، زندگی بخشیدن . 3 - (اِ.) گذران .
احاشةلغتنامه دهخدااحاشة. [ اِ ش َ ] (ع مص ) احواش . گرداگرد صید برآمدن تا بدامگاه آید. (منتهی الارب ). صید برانگیختن . (تاج المصادر). شکار برخیزانیدن . نخجیروالی . آهوگردانی .
اعاسةلغتنامه دهخدااعاسة. [ اِ س َ ] (ع مص ) خشک گردیدن کشت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). گیاه تر در کشتزار نبودن . (از اقرب الموارد) (از متن اللغة).
اعاشةلغتنامه دهخدااعاشة. [ اِ ش َ ] (ع مص ) زنده گردانیدن . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). زنده کردن . (یادداشت مؤلف ). زنده داشتن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (مجمل اللغة).- اعاشه ٔ خدا کسی را ؛ او را زنده داشتن . اسباب زندگی در دسترس او گذاشتن . (از
احویشالغتنامه دهخدااحویشا. [ ] (اِخ )دیری است عظیم باسعرت ، مدینه ای از ولایت دیاربکر. و در آن راهبان بسیارند و در حوالی آن بساتین فراوانست و در نهایت عمارت است و جنب آن نهریست مشهور بنهرالروم و ابوبکر محمدبن طناب اللبادی بدان اشاره کند:و فتیان کهمل من اناس خفاف فی الغدو و فی الرواح <br
اعاشةلغتنامه دهخدااعاشة. [ اِ ش َ ] (ع مص ) زنده گردانیدن . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). زنده کردن . (یادداشت مؤلف ). زنده داشتن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (مجمل اللغة).- اعاشه ٔ خدا کسی را ؛ او را زنده داشتن . اسباب زندگی در دسترس او گذاشتن . (از