اعجمیلغتنامه دهخدااعجمی . [ اَ ج َ می ی ] (ع ص نسبی ، اِ) یکی ِ اَعجَم . (منتهی الارب ). یک تن اعجم . یک اعجم . (یادداشت بخط مؤلف ). || گنگ . ناتوان از سخن گفتن بزبانی بیگانه نسبت به زبان موضوعی : نشنود نغمه ی ْ پری را آدمی کو بود زاسرار پریان اعجمی . <p cl
اعجمیفرهنگ فارسی معین( ~.) [ ع . ] (ص نسب .) 1 - غیر عرب . 2 - کسی که نتواند به شیوایی سخن گوید. 3 - ایرانی ، فارسی .
ءَأَعْجَمِيٌّفرهنگ واژگان قرآنغير عربي - نامفهوم( اعجمي :کسي که سخن گفتنش غير عربي و غير بليغ است، چه اينکه اصلا عرب نباشد ، يا آنکه عرب باشد ولي لکنتي در زبانش باشد -کسي که نمي تواند درست صحبت کند)
أَعْجَمِيٌّفرهنگ واژگان قرآنکسي که سخن گفتنش غير عربي و غير بليغ است، چه اينکه اصلا عرب نباشد ، يا آنکه عرب باشد ولي لکنتي در زبانش باشد -کسي که نمي تواند درست صحبت کند (عجم به معناي غير عرب است و عجمي کسي را گويند که به غير عرب منسوب باشد و اعجم کسي را گويند که زبانش لکنت باشد ، حال چه عرب باشد و چه غير عرب و از اين باب ، عرب
اعجمی زبانلغتنامه دهخدااعجمی زبان . [ اَ ج َ زَ ] (ص مرکب ) آنکه سخن فصیح نتواند گفت . || آنکه بزبان غیرعربی متکلم باشد. (فرهنگ فارسی معین ).
اعجمی سارلغتنامه دهخدااعجمی سار. [ اَ ج َ ] (ص مرکب ) اعجمی زاد. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به اعجمی زاد شود.
اعجمیانلغتنامه دهخدااعجمیان . [ اَ ج َ ] (اِخ ) شعبه ای از اتراک قنقلی . (از تاریخ جهانگشای جوینی ص 35). و مصحح ذیل همان صفحه از کتاب فوق آورده که این کلمه ثانیاً در ورق 110a ذکر خواهد شد. در آنجا گوید: «اصل او (یعنی ترکان خاتون
اعجمیةالاندلسلغتنامه دهخدااعجمیةالاندلس . [ اَ ج َ می ی َ تُل ْ اَ دُ ل ُ ] (ع اِمرکب ) لهجه ٔ لاتینی شکسته ای است که در قدیم زبان محاوره ٔ مردم اسپانیا بوده است . (یادداشت بخط مؤلف ).
اعجمی زبانلغتنامه دهخدااعجمی زبان . [ اَ ج َ زَ ] (ص مرکب ) آنکه سخن فصیح نتواند گفت . || آنکه بزبان غیرعربی متکلم باشد. (فرهنگ فارسی معین ).
اعجمی سارلغتنامه دهخدااعجمی سار. [ اَ ج َ ] (ص مرکب ) اعجمی زاد. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به اعجمی زاد شود.
لوبیالغتنامه دهخدالوبیا. (اِخ ) بلاد لوبیا . (ابن البیطار در شرح کلمه ٔ سقنقور). || موضع اعجمی . (از معجم البلدان ).
یحنسلغتنامه دهخدایحنس . [ ی ُ ح َن ْ ن َ ] (اِخ ) آزادشده ٔ عمر رضی اﷲعنه و او اعجمی بود. (منتهی الارب ).
اعجمی زبانلغتنامه دهخدااعجمی زبان . [ اَ ج َ زَ ] (ص مرکب ) آنکه سخن فصیح نتواند گفت . || آنکه بزبان غیرعربی متکلم باشد. (فرهنگ فارسی معین ).
اعجمی سارلغتنامه دهخدااعجمی سار. [ اَ ج َ ] (ص مرکب ) اعجمی زاد. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به اعجمی زاد شود.
اعجمی نسبلغتنامه دهخدااعجمی نسب . [ اَ ج َ ن َ س َ ] (ص مرکب ) اعجمی زاد. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به اعجمی زاد شود.
اعجمی زادلغتنامه دهخدااعجمی زاد. [ اَ ج َ ] (ن مف مرکب / ص مرکب ) اعجمی زاده . آنکه فرزند غیر عرب باشد. || ایرانی نژاد. (فرهنگ فارسی معین ).
اعجمی زادهلغتنامه دهخدااعجمی زاده . [ اَ ج َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب / ص مرکب ) آنکه از نژاد عرب نباشد. || ایرانی نژاد. (از فرهنگ فارسی معین ). رجوع به اعجمی شود.