اعرابلغتنامه دهخدااعراب . [ اَ ] (ع اِ) عربان صحرانشین . به این معنی لفظ جمعی است که مفرد ندارد. (قاموس و صراح و لطائف و کنز از غیاث اللغات ) (آنندراج ). تازیان بیابان باش . ج ، اَعاریب . این کلمه جمع عرب نیست بلکه اسم جنس است . (ناظم الاطباء). ج ِ اعرابی . (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ).
اعرابلغتنامه دهخدااعراب . [ اِ ] (ع مص ) آشکارا کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). واضح و روشن گردانیدن . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). آشکارا و روشن ساختن . (از اقرب الموارد). || اصلاح کردن . || پیدا گفتن سخن را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ). نیکو ساختن و پیدا گفتن کلام و لحن ن
اعرابفرهنگ فارسی عمید۱. آشکار و روشن ساختن.۲. فصیح سخن گفتن؛ درست بیان کردن.۳. کلمۀ عجمی را عربی کردن.۴. (اسم) حرکاتِ حروف یا کلمات (فتحه، کسره، ضمه، مد، و تشدید) که در بالا یا زیر کلمات قرار میگیرد.
احرابلغتنامه دهخدااحراب . [ اِ ] (ع مص ) احراب نخل ؛ شکوفه آوردن خرمابن . || احراب کسی ؛ دلالت کردن او را بر تاراج مال دشمن . دلالت کردن بر غنیمت . (زوزنی ) (تاج المصادر). || احراب حرب ؛ برانگیختن جنگ را.
اهرابلغتنامه دهخدااهراب . [ اِ ] (ع مص ) سخت درافتادن در کاری و مستغرق شدن در آن . || بکوشش رفتن ترسان و گریزان . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). شتافتن در تک . (المصادر زوزنی ) || بردن باد خاک را. || بسوی گریز مضطر کردن کسی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
أَعْرَابِفرهنگ واژگان قرآنباديه نشينها (کلمه اعراب در اصل جمع عرب است ، ولی در عبارت "ﭐلْأَعْرَابُ أَشَدُّ کُفْراً وَنِفَاقاً " اسم شده براي عربهاي باديهنشين)
آبار اعرابلغتنامه دهخداآبار اعراب . [ رِ اَ ] (اِخ )نام شهرستانی به پنج فرسنگی اجفر میان اجفر و فید.
اعراب بائدهلغتنامه دهخدااعراب بائده . [ اَ ب ِ ءِ دَ ] (اِخ ) نام قومی از اعراب از نژاد سامی است که برخی گویند پیش از ظهور اسلام منقرض شده و از میان رفته اند. اینان بضخامت جثه و قوت شهرت دارند. دکتر فیاض در تاریخ اسلام آرد: روایات عرب بر آن است که از زمان قدیم در عربستان اعرابی بوده اند که بعد منقرض
اعرابیلغتنامه دهخدااعرابی . [ اَ ] (اِخ ) ازروات است . احمدبن سلیمان معیدی مکنی به ابوالحسین از او روایت دارد. رجوع به معجم الادباء ج 1 ص 141 شود.
اعرابیلغتنامه دهخدااعرابی . [ اَ ] (اِخ ) شیخ ابوسعید احمدبن محمد بصری معروف به اعرابی . وفاتش در محرم سال 341 هَ . ق . بزمان مطیع خلیفه . و از سخنان اوست : زیان کارترین چیزی نمودن علم است به مردمان . (از تاریخ گزیده ص 781).<br
اعرابیلغتنامه دهخدااعرابی . [ اَ بی ی ] (ع ص نسبی ، اِ) بادیه نشین . (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ). منسوب به اعراب . (ناظم الاطباء). عرب بیابانی . تازی بادیه نشین . (ازفرهنگ فارسی معین ). بمعنی یکی از اعراب و این منسوب است به اعراب که بمعنی عربان صحرانشین است . (غیاث اللغات ). یکی از اعراب
اعرابیانلغتنامه دهخدااعرابیان . [ اَ ] (اِمرکب ) تازیان . بادیه نشینان از عرب : این محدث [ حسن ] به ستارآباد رفت نزدیک منوچهر و وی او را بازگردانیدبا معتمدی ازآن خویش ، مردی جلد و سخن گوی بر شبه اعرابیان و با زی و جامه ٔ ایشان . (تاریخ بیهقی ص 129).
اعاریبلغتنامه دهخدااعاریب . [ اَ ] (ع اِ) علی الجمع، تازیان بیابان باش خاصه ، و لا واحد له و قیل هو جمع اعراب و النسبة الیه اعرابی و هو واحده . (منتهی الارب ). و رجوع به اعرابی شود. ج ِ اعراب . (ناظم الاطباء). جج و لیس اعراب جمعاً لعرب . (مهذب الاسماء). اهل بادیه . بادیه نشین . و صاحب اقرب المو
زینی زادهلغتنامه دهخدازینی زاده . [ زَ دَ ] (اِخ ) حسین بن احمد. از علمای اواخر قرن دوازده هجری . او راست : 1 - اعراب الکافیه . 2 - تعلیق الفواصل علی اعراب العوامل . 3 - حل اسرار الاخیار علی اعراب
اعراب بائدهلغتنامه دهخدااعراب بائده . [ اَ ب ِ ءِ دَ ] (اِخ ) نام قومی از اعراب از نژاد سامی است که برخی گویند پیش از ظهور اسلام منقرض شده و از میان رفته اند. اینان بضخامت جثه و قوت شهرت دارند. دکتر فیاض در تاریخ اسلام آرد: روایات عرب بر آن است که از زمان قدیم در عربستان اعرابی بوده اند که بعد منقرض
اعراب منتفجلغتنامه دهخدااعراب منتفج . [ اَب ِ م َ ت َ ف َ ] (اِخ ) بنی مالک . اعراب میان سبعه و ام التمیر است که در ضلع غربی کارون سکونت دارند و بزراعت اشتغال دارند. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 91).
اعراب القرآنلغتنامه دهخدااعراب القرآن . [ اِ بُل ْ ق ُرْ ] (ع اِ مرکب ) یا علم اعراب القرآن . بنا بگفته ٔ مؤلف مفتاح السعاده از فروع علم تفسیر محسوب است ولیکن در حقیقت این علم از فروع یا مباحث علم نحو است و آنرا علمی مستقل شناختن چنانکه سیوطی در اتقان آنرا اختیار کرده ، درست درخور نباشد. سپس سیوطی ا
اعرابیلغتنامه دهخدااعرابی . [ اَ ] (اِخ ) ازروات است . احمدبن سلیمان معیدی مکنی به ابوالحسین از او روایت دارد. رجوع به معجم الادباء ج 1 ص 141 شود.
اعرابیلغتنامه دهخدااعرابی . [ اَ ] (اِخ ) شیخ ابوسعید احمدبن محمد بصری معروف به اعرابی . وفاتش در محرم سال 341 هَ . ق . بزمان مطیع خلیفه . و از سخنان اوست : زیان کارترین چیزی نمودن علم است به مردمان . (از تاریخ گزیده ص 781).<br
آبار اعرابلغتنامه دهخداآبار اعراب . [ رِ اَ ] (اِخ )نام شهرستانی به پنج فرسنگی اجفر میان اجفر و فید.