اعلالغتنامه دهخدااعلا. [ اَ ] (ع ن تف ، اِ) اعلی . بلند و نفیس و برگزیده از هر چیزی و بالای هر چیزی . (ناظم الاطباء) : چون تجاسر کرده خاطر مختصر کردم سخن کاین تجاسر سمع اعلا برنتابد بیش از این . خاقانی .و رجوع به اعلی شود.- <sp
اعلادیکشنری فارسی به انگلیسیexquisite, fine, gilt-edged, high-grade, noble, quality, superfine, vintage, wingding
پودر آلیاژیalloyed powder/ alloy powderواژههای مصوب فرهنگستانپودری فلزی مرکب از حداقل دو جزء که بهطور نسبی یا کامل با هم آلیاژ شدهاند
آلیاژalloyواژههای مصوب فرهنگستان[شیمی] فراوردهای فلزی که دارای دو یا چند عنصر بهصورت محلول جامد یا بهصورت مخلوطی از فازهای فلزی باشد [مهندسی بسپار] نوعی آمیختۀ (blend) بسپاری که معمولاً متشکل از دو بسپار متفاوت است که با هم همبلور شده یا بهنحوی سازگار هستند. هرچند بعضاً بهجای آمیخته نیز بهکار میرود
آلیاژ ریختگیcasting alloyواژههای مصوب فرهنگستانموادی فلزی که برای شکلریزی یا ریختهگری شکلی (shape casting) به کار میروند
آلیاژ زودگدازfusible alloyواژههای مصوب فرهنگستانآلیاژی فلزی که بهآسانی و عموماً زیر دمای 100 درجه ذوب میشود و در دمای نسبتاً پایین شکلپذیری خوبی دارد
روانساز آلیاژیalloy fluxواژههای مصوب فرهنگستانپودری متشکل از عناصر واکنشدهنده با فلز پرکن، برای تهیۀ آلیاژ موردنظر در فلز جوش
اعلاملغتنامه دهخدااعلام . [ اِ ] (ع مص ) آگاهانیدن و آگاه گردانیدن . (آنندراج ). آگاه گردانیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). باخبر ساختن کسی را. و بدین معنی بنفسه متعدی است و بوسیله ٔ باء نیز متعدی شود. یقال : اعلمه الخبر و بالخبر. راغب گوید: «اعلم » و «علم » در اصل بیک معنی است جز آنکه اعل
اعلاءلغتنامه دهخدااعلاء. [ اَ ع ِل ْ لا ] (ع ص ، اِ) ج ِ عَلیل . (المنجد) (ناظم الاطباء). رجوع به علیل شود.
اعلاللغتنامه دهخدااعلال . [ اَ ] (ع ص ، اِ) ج ِ عَل ّ، بمعنی آنکه با زنان بسیار دیدار کند و معانی دیگر. (از اقرب الموارد). رجوع به عل شود. || (اِ) ج ِ عِلَل . جج ِ عِلَّت . (اقرب الموارد) (المنجد). علت ها. بیماری ها : خدای تعالی فضل کرد و الم آن اَعلال به زوال رسید. (تر
اعلاءلغتنامه دهخدااعلاء. [ اِ ] (ع مص ) بلند کردن . (آنندراج ) (تاج المصادر بیهقی ) (از منتخب از غیاث اللغات ). بلند گردانیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بلند کردن چیزی . (از اقرب الموارد) : سلطان از جهت رفع درجت و اعلای مرتبت ... (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص <span c
اعلاثلغتنامه دهخدااعلاث . [ اَ ] (ع اِ) اعلاث الزاد؛ آنچه بر غیر اختیار و عادت خورده شود. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ج ِ عِلث ، آنچه بی اختیار خورده شود. (از اقرب الموارد). || اعلاث الشجر؛ پاره های آمیخته ازچوب آتش زنه و خشک بهم آمیخته . (از اقرب الموارد).
اعلاملغتنامه دهخدااعلام . [ اِ ] (ع مص ) آگاهانیدن و آگاه گردانیدن . (آنندراج ). آگاه گردانیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). باخبر ساختن کسی را. و بدین معنی بنفسه متعدی است و بوسیله ٔ باء نیز متعدی شود. یقال : اعلمه الخبر و بالخبر. راغب گوید: «اعلم » و «علم » در اصل بیک معنی است جز آنکه اعل
اعلا مرتبهلغتنامه دهخدااعلا مرتبه . [ اَ م َ ت َ ب َ / ب ِ ] (اِ مرکب ) بالاترین مرتبه . گرانقدرترین . بهترین نوع . کاملترین : لباسی سبب شهرت است که در اعلا مرتبه ٔ تکلف باشد. (انیس الطالبین ص 190).
اعلاءلغتنامه دهخدااعلاء. [ اَ ع ِل ْ لا ] (ع ص ، اِ) ج ِ عَلیل . (المنجد) (ناظم الاطباء). رجوع به علیل شود.
اعلاللغتنامه دهخدااعلال . [ اَ ] (ع ص ، اِ) ج ِ عَل ّ، بمعنی آنکه با زنان بسیار دیدار کند و معانی دیگر. (از اقرب الموارد). رجوع به عل شود. || (اِ) ج ِ عِلَل . جج ِ عِلَّت . (اقرب الموارد) (المنجد). علت ها. بیماری ها : خدای تعالی فضل کرد و الم آن اَعلال به زوال رسید. (تر
اعلاءلغتنامه دهخدااعلاء. [ اِ ] (ع مص ) بلند کردن . (آنندراج ) (تاج المصادر بیهقی ) (از منتخب از غیاث اللغات ). بلند گردانیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بلند کردن چیزی . (از اقرب الموارد) : سلطان از جهت رفع درجت و اعلای مرتبت ... (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص <span c
چشمه اعلالغتنامه دهخداچشمه اعلا. [ چ َ م َ اَ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان دماوند که در 3 هزارگزی شمال باختر دماوند واقع است و راه فرعی ماشین رو به دماوند دارد. کوهستانی و سردسیر است و 152 تن سکنه دارد. آبش از
قلعه اعلالغتنامه دهخداقلعه اعلا. [ ق َ ع َ ؟ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بهمئی سردسیر بخش کهکیلویه شهرستان بهبهان ، واقع در 42 هزارگزی خاور شوسه ٔ رام هرمز. موقع جغرافیایی آن کوهستانی و سردسیری و مالاریایی است . سکنه ٔ آن 500 تن اس