اعلاللغتنامه دهخدااعلال . [ اَ ] (ع ص ، اِ) ج ِ عَل ّ، بمعنی آنکه با زنان بسیار دیدار کند و معانی دیگر. (از اقرب الموارد). رجوع به عل شود. || (اِ) ج ِ عِلَل . جج ِ عِلَّت . (اقرب الموارد) (المنجد). علت ها. بیماری ها : خدای تعالی فضل کرد و الم آن اَعلال به زوال رسید. (تر
اعلاللغتنامه دهخدااعلال . [ اِ ] (ع مص ) خداوند شتران دوبار آب خورده شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). دوباره خوراندن قوم شتران خود را. (از اقرب الموارد). || دوباره آب خوردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). دوباره آب خورانیدن . (از اقرب الموارد). || بیمار گردانیدن . یق
احلاللغتنامه دهخدااحلال . [ اِ ] (ع مص ) احلال بمکانی ؛ فرود آوردن در جائی . (منتهی الارب ) (زوزنی ). || احلال از احرام ؛ بیرون آمدن از احرام . مقابل احرام (در حج ّ) . (زوزنی ) (منتهی الارب ). || حلال گردانیدن . (منتهی الارب ).حلال کردن . (زوزنی ) (تاج المصادر). || واجب کردن . || احلال شاة؛ بس
اهلاللغتنامه دهخدااهلال . [ اِ ] (ع مص ) آواز برداشتن . (المصادر زوزنی ) (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ). برداشتن تلبیه گوی و جز آن آواز را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بلند گفتن حاج لبیک را و بلند گفتن نام خدا در وقت ذبح کردن . (آنندراج ). و منه قوله تعالی : و ما
احلالفرهنگ فارسی معین( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص م .) حلال کردن . 2 - (مص ل .)فرود آمدن در جایی . 3 - از حرام بیرون آمدن .
راعلغتنامه دهخداراع . [ عِن ْ ] (ع ص ، اِ) راعی . این کلمه اعلال شده ٔ راعی است . رجوع به راعی در همین لغت نامه شود.
رانلغتنامه دهخداران . [ نِن ْ ] (ع ص ) اعلال شده ٔ رانی : رجل ران ؛ مرد پیوسته نگرنده بسوی چیزی . (منتهی الارب ).
معللغتنامه دهخدامعل . [ م ُ ع َل ل ] (ع ص ) بیمار. (آنندراج )(ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). و رجوع به اعلال شود.