اعلیلغتنامه دهخدااعلی . [ اَ ] (اِخ ) رودخانه ای است ، آب آن شیرین و گوارا است ، از آب چشمه ٔ دشمیرک برخاسته چند فرسخ از کوهستان ناحیه ٔ بهمئی کوه گیلوئیه گذشته و در قریه ٔ شاردین رامهرمز برودخانه ٔ زرد بختیاری پیوندد.
اعلیفرهنگ فارسی عمید۱. برتر.۲. (اسم) هشتادوهفتمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۱۹ آیه.۳. [قدیمی] بلندتر؛ بالاتر.
اعلیلغتنامه دهخدااعلی . [ اَ لا ] (ع ن تف ، اِ) بلند و بالای هر چیزی . مؤنث : عُلیا. (منتهی الارب ) (آنندراج ). بلند و بالای هر چیزی . (ناظم الاطباء). برتر و بلندتر و بزرگتر. (مؤید الفضلاء). نعت تفضیلی ، مقابل اسفل . مؤنث : عُلیا. ج ، عُلی ̍. (از اقرب الموارد). برتر. (ترجمان القرآن ترتیب ع
احلیلغتنامه دهخدااحلی . [ اَ لا ] (ع ن تف ) شیرین تر.- امثال : احلی من العسل . احلی من میراث العمة الرقوب ؛ و هی الَّتی لایعیش لها ولدٌ.احلی من نیل المنی . (مجمع الأمثال میدانی
اهلیلغتنامه دهخدااهلی . [ اَ ] (اِخ ) از شعرای شیراز است . مؤلف آتشکده آرد: مولانا اهلی سرآمد فضلای زمان و سردفتر فصحای سخندانان و در فنون شعر در کمال مهارت است . قصاید مصنوع در مقابل سید ذوالفقار شیروانی و خواجه سلمان ساوجی در مدح امیر علیشیر نوائی گفته و به ْ از هر دو گفته است . صاحب دیوان
اهلیلغتنامه دهخدااهلی . [ اَ ] (ص نسبی ) نسبت است به اهل . رام شده . رام . مأنوس . مستأنس . آموخته . مقابل وحشی . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). هر دابه که بخانه و آدمیان الفت گیرد. مقابل وحشی . (از ناظم الاطباء). || هر درختی که در بستانها و خانه ها نشانند. (از ناظم الاطباء). مقابل بری .
اعلیلاءلغتنامه دهخدااعلیلاء. [ اِ] (ع مص ) بلند برآمدن . || بلندقدر شدن . (منتهی الارب ). || برآمدن بر چیزی : اعلولاه اعلیلاءً؛ صعده . (از اقرب الموارد). برآمدن بر آن : اعلولاه ؛ برآمد آن را. (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب ).
اعلیحضرتلغتنامه دهخدااعلیحضرت . [ اَ لا ح َ رَ ](اِ مرکب ) از القاب پادشاه است . (ناظم الاطباء). لقب مرکب از اعلی و حضرت که به پادشاهان و امامان دهند.برتر پیشگاه . بزرگ پیشگاه . پیشگاه عالی . و بهنگام خطاب به آخر آن الف ندا آرند، چنانکه در اعلیحضرتا.
اعلیطلغتنامه دهخدااعلیط. [ اِ ] (ع اِ) شاخ برگ ریخته . (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (منتهی الارب ). شاخ و تنه که برگ آن ریخته باشد. (از اقرب الموارد). || غلاف بار مرخ که به پوست باقلی ماند یا برگ آن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). پوستی که میوه ٔ مرخ سرخ را فراگرفته و به پوست باقلا
اعلیلاءلغتنامه دهخدااعلیلاء. [ اِ] (ع مص ) بلند برآمدن . || بلندقدر شدن . (منتهی الارب ). || برآمدن بر چیزی : اعلولاه اعلیلاءً؛ صعده . (از اقرب الموارد). برآمدن بر آن : اعلولاه ؛ برآمد آن را. (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب ).
اعلی علیینلغتنامه دهخدااعلی علیین . [ اَ لا ع ِل ْ لی یی ] (اِ مرکب ) بالاترین جایها به بهشت . (یادداشت بخط مؤلف ). بالاترین . برتر برترین . برین برین .
اعلی و اکرملغتنامه دهخدااعلی و اکرم . [ اَ لا وَ / وُ اَ رَ ] (ترکیب عطفی ، ص مرکب ) بزرگوارتر. (مهذب الاسماء نسخه ٔ خطی ).
اعلی القیملغتنامه دهخدااعلی القیم . [ اَ لَل ْ ی َ ] (ع اِ مرکب ) بالاترین قیمت . برترین بها. گرانترین قیمتهای کالایی در زمانهای مختلف . (از یادداشتهای مؤلف ).
اعلیحضرتلغتنامه دهخدااعلیحضرت . [ اَ لا ح َ رَ ](اِ مرکب ) از القاب پادشاه است . (ناظم الاطباء). لقب مرکب از اعلی و حضرت که به پادشاهان و امامان دهند.برتر پیشگاه . بزرگ پیشگاه . پیشگاه عالی . و بهنگام خطاب به آخر آن الف ندا آرند، چنانکه در اعلیحضرتا.
حسن اعلیلغتنامه دهخداحسن اعلی . [ ح َ س َ ن ِ اَ لا ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) در اصطلاح رجال و درایت حدیثی است که نسبت آن به حسن ، مثل حدیث صحیح اعلی است ، نسبت به حدیث صحیح .
پیرباباعلیلغتنامه دهخداپیرباباعلی . [ ع َ ] (اِخ ) دهی از دهستان اسفندآباد بخش قروه ٔ شهرستان سنندج . واقع در 17 هزارگزی باختر قروه و 6 هزارگزی جنوب راه فرعی راه اتومبیل رو قروه - سنقر. کوهستانی و سردسیر دارای <span class="hl" dir=
خیر اعلیلغتنامه دهخداخیر اعلی . [ خ َ رِ اَ لا ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خیرتام . خیرکل . (یادداشت مؤلف ).
رودبار اعلیلغتنامه دهخدارودبار اعلی . [ رِ اَ لا ] (اِخ ) دیهی است از دیههای هزارجریب . (ترجمه ٔ مازندران و استراباد رابینو ص 166).
زاب اعلیلغتنامه دهخدازاب اعلی . [ ب ِ اَ لا ] (اِخ ) زاب اعلی نام دو نهر است در عراق یکی زاب اعلی واقع بین موصل و اربل است که از قله ٔ کوهی ، در مرز آذربایجان سرچشمه میگیرد. این رود در آغاز جریان در مسیر خود برنگ سرخ تیره است و پس از عبور از کوهها و صحراها و فراز و نشیبها بتدریج صافی گردد تا آنکه