اغرهلغتنامه دهخدااغره . [ اَ رَ ] (اِ) مجمع پادشاهان و حکام و اشراف . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). مجمع سلاطین و حکام و اشراف . کنگره . (یادداشت بخط مؤلف ). || بادگیر و جایی که باد بسیار وزد. (از ناظم الاطباء) (برهان ) (آنندراج ).
اغرهلغتنامه دهخدااغره . [ اَ غ ِرْ رَ ] (ع اِ) ج ِ غَریر، بمعنی کفیل و زندگانی فراخ و پاکیزه و جوان تجربه ناآزموده و جز آن . (از اقرب الموارد). || ج ِ غریر. فریفتگان . مغروران . جوانان بی تجربه . (از فرهنگ فارسی معین ). ج ِ غریر. جوانان ناآزموده کار و زندگانی بافراغ خاطر. (منتهی الارب ). اَغِ
اغرهلغتنامه دهخدااغره . [ اُ رَ ] (اِ) آماسی که در گردن آدمی به هم رسد و بفرانسه گواتر گویند. (ناظم الاطباء). ریشی باشد که بر گردن و شکم پدید آید و آن را بعربی نکفه خوانند. ریشی باشد که در شکم و گردن مردم بهم می رسد و آن را بعربی نکفه می گویند. (برهان ) (آنندراج ).
اغرهفرهنگ فارسی معین(اَ غِ رِّ) [ ع . ] (ص . اِ.) ج . غریر. 1 - فریفتگان ، مغروران . 2 - جوانان بی تجربه .
اغرةلغتنامه دهخدااغرة. [ اَ رَ ] (اِخ ) معرب کلمه اکره که نام یکی از نواحی و بلاد هند است . رجوع به اکره شود.
اغریةلغتنامه دهخدااغریة. [ اَ ی َ ] (ع اِ) ج ِ غرا. چسبها. سریشها. (یادداشت بخط مؤلف ): و لیس فی الاغریة النباتیة، افضل منه (من اثراس ). (ابن البیطار). و رجوع به غرا شود.
اغراهیلغتنامه دهخدااغراهی . [ اُ غ ُ ] (حامص ) در تداول عامه ، پول بگدا یا دوست دادن در سفر. (یادداشت بخط مؤلف ).
آغاریلغتنامه دهخداآغاری . (اِ) آغری . قسمی جامه ٔ ابریشمین سطبر که از آن مردان لباده و عباو سرداری کردندی و زنان یَل و نیم تنه و مانند آن .
اغرةلغتنامه دهخدااغرة. [ اَ رَ ] (اِخ ) معرب کلمه اکره که نام یکی از نواحی و بلاد هند است . رجوع به اکره شود.
غریرلغتنامه دهخداغریر. [ غ َ ] (ع ص ) فریفته . به باطل امیدوارنموده شده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). مغرور. (اقرب الموارد). ج ، غُرّان . (اقرب الموارد). || تحذیرکننده و ترساننده به چیزی ، و منه : انا غریرک منه ؛ یعنی میترسانم تو را از وی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || پذرفتار، یقال : انا غری
انیرانلغتنامه دهخداانیران . [ اَ ] (اِ) نام فرشته ایست که موکل بر عقد نکاح میباشد. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). در اوستا انغره رئوچه . در پهلوی و پارسی انیران ، جزو اول خود مرکب است از اَن علامت نفی و اغره به معنی پایان و حد و حصر و جزو دوم به معنی روشن است جمعاً یعنی روشنی بی پایان . انغزه رئو
غرارلغتنامه دهخداغرار. [ غ ِ ] (ع اِ) ج ، اَغِرَّة. (اقرب الموارد). دم تیر و نیزه و شمشیر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) : مگر غبار فتنه را که زمان از زمین بلا انگیخته بود تسکین دهد و غرار عنا را که قضا و قدر ازنیام جفا آهیخته بود کُند، کنَد. (جهانگشای جوینی ). || اندک از
تاناغرهلغتنامه دهخداتاناغره . (اِخ ) تلفظ ترکی «تاناگرا». رجوع به قاموس الاعلام ترکی و «تاناگرا» شود.
هلاغرهلغتنامه دهخداهلاغره . [ هَِ غ َ رِ ] (اِخ ) دهی است از بخش داران شهرستان فریدن که 530 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و قنات و محصول عمده اش غله و عسل و کاردستی مردم بافتن قالی و جاجیم است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10).<b
اسکی زاغرهلغتنامه دهخدااسکی زاغره . [ اَ رَ ] (اِخ ) (بزبان بلغاری : شلسنیک ) شهر و مرکز قضائی است در ایالت روم ایلی شرقی در 80 هزارگزی شمال شرقی فلبه در محلی که 400 گز ارتفاع دارد و در کنار جلگه ٔ بسیار دلکشی واقع است . اراضی گردا