افتلغتنامه دهخداافت . [ اَ ] (ع اِ) ماده شتری که صبر و ثباتش بیشتر باشد. (ناظم الاطباء). ماده شتری که صبر و ثباتش بدان غایت باشد که در دیگران نباشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || ماده شتری که در سیر، سبقت بر شتران برد. || بلا. || عجب . || شتر نجیب . || (اِخ ) قبیله ایست از هذیل . (منتهی الار
افتلغتنامه دهخداافت . [ اِ ] (ع اِ) بهتان و افتراء. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || شتر نجیب . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
افتلغتنامه دهخداافت . [ اُ ] (اِمص ) افتادن به میان داری یعنی در کشتی دو کس را از هم جدا کردن . (از آنندراج ) (غیاث اللغات ). || افتادن . (ناظم الاطباء). افتادن چنانکه در وقت افت و خیز. (از فرهنگ فارسی معین ). || وضع. ترکیب . شکل . (ناظم الاطباء). وضع. شکل . (فرهنگ فارسی معین ). || کمبود جنس
افتفرهنگ فارسی عمید۱. = افتادن۲. (اسم مصدر) کموکاست؛ کاهش.⟨ افتوخیز:۱. افتادن و برخاستن.۲. [مجاز] کامیابی و ناکامی.۳. [مجاز] وقفه و پیشرفت.
هفت هفتلغتنامه دهخداهفت هفت . [ هََ هََ / هَُ هَُ ] (اِ صوت ) صدای جرعه جرعه نوشیدن آب ، دم به دم نوشیدن . (یادداشت مؤلف ): ذلج ؛ هفت هفت نوشیدن آب را. (منتهی الارب ).
افتان افتانلغتنامه دهخداافتان افتان . [ اُ اُ ] (ق مرکب ) حرکت ورفتار بطور افتادگی و بطور آرامی . (ناظم الاطباء).
افتنیلغتنامه دهخداافتنی . [ ] (اِخ )دریاچه ٔ کوچکی است در سمت مشرق سنجاق ازمید. و آب بسیار گوارایی دارد. رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود.
افتوانلغتنامه دهخداافتوان . [ ] (اِخ ) رود...، نام رودخانه ایست میان راه اردبیل و سلطانیه . رجوع به نزهةالقلوب ج 3 ص 182 شود.
آفتکُش تماسیcontact pesticideواژههای مصوب فرهنگستاننوعی آفتکُش که بر روی گیاه پاشیده میشود و پس از تماس با آفت آن را از بین میبرد
افتنیلغتنامه دهخداافتنی . [ ] (اِخ )دریاچه ٔ کوچکی است در سمت مشرق سنجاق ازمید. و آب بسیار گوارایی دارد. رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود.
افتوانلغتنامه دهخداافتوان . [ ] (اِخ ) رود...، نام رودخانه ایست میان راه اردبیل و سلطانیه . رجوع به نزهةالقلوب ج 3 ص 182 شود.
افتلاطلغتنامه دهخداافتلاط. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) ناگاه شدن در کاری . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ناگاه در کاری واقع شدن . (ناظم الاطباء).
دست بافتلغتنامه دهخدادست بافت . [ دَ ] (ن مف مرکب ) دست باف . بافته ٔ دست . که با چرخ نبافته اند. که به دست بافته شده است نه به چرخ : جوراب دست بافت . منسوجات دست بافت . رجوع به دست باف شود.
دست یافتلغتنامه دهخدادست یافت . [ دَ ] (مص مرکب مرخم ، اِمص مرکب ) فتح و ظفر و غلبه . (ناظم الاطباء). || فرصت . (ناظم الاطباء). و رجوع به دست یافتن شود. || (ن مف مرکب ) دست یافته . مقهور. مغلوب : این صورت سمج و جسم خبیث کهتر که دست یافت عناصر نیم کار گردون است از کثرت آفات
دشواریافتلغتنامه دهخدادشواریافت . [ دُش ْ وارْ ] (ن مف مرکب ) عزیز. دشواریاب . (یادداشت مرحوم دهخدا).