افتانلغتنامه دهخداافتان . [ اِ ] (ع مص ) بشگفت آوردن چیزی کسی را. || در فتنه انداختن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). بفتنه افکندن . (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). || ربودن زن دل را. (منتهی الارب ) (آنندراج ).
افتانلغتنامه دهخداافتان . [ اُ ] (نف ، ق ) مقابل خیزان . (آنندراج ). در حال افتادن . که افتد. (یادداشت بخط مؤلف ).
افتانفرهنگ فارسی عمیددر حال افتادن.⟨ افتانوخیزان:۱. آنکه گاه میافتد و گاه برمیخیزد.۲. افتادن و برخاستن در راه رفتن.
افتانفرهنگ فارسی معین( اُ ) (ص فا.) در حال افتادن . ؛~ و خیزان راه رفتن آهسته و به حالت افتادن و برخاستن راه رفتن .
افتان افتانلغتنامه دهخداافتان افتان . [ اُ اُ ] (ق مرکب ) حرکت ورفتار بطور افتادگی و بطور آرامی . (ناظم الاطباء).
هفتانلغتنامه دهخداهفتان . [ هََ ] (اِخ ) از قرای اصفهان . (معجم البلدان ). اکنون در استان اصفهان بدین نام دهی نیست .
هفتیانلغتنامه دهخداهفتیان . [ هََ ] (اِخ ) دهی است از بخش رزن شهرستان همدان که 98 تن سکنه دارد. آب آن از رودخانه و محصول عمده اش غله ، لبنیات و انگور است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5).
عفتانلغتنامه دهخداعفتان . [ ع ِ ] (ع ص ) به معنی عِفِتّان است . (از اقرب الموارد). رجوع به عفتان شود.
افتان افتانلغتنامه دهخداافتان افتان . [ اُ اُ ] (ق مرکب ) حرکت ورفتار بطور افتادگی و بطور آرامی . (ناظم الاطباء).
افتان و خیزانلغتنامه دهخداافتان و خیزان . [ اُ ن ُ ] (ترکیب عطفی ، ق مرکب ) کنایه از آهسته و دیر به راه رفتن باشد. (برهان ) (انجمن آرای ناصری ) (آنندراج ). || کنایه از غالب و مغلوب شدن . || مدارا کردن . (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ). || در حال افتادن و خاستن . روشی چون روش طیر یا وحشی به تیرخسته . (ی
افتان خیزانلغتنامه دهخداافتان خیزان . [ اُ ] (ق مرکب ) در حال افتادن وخاستن . روشی چون روش طیر یا وحشی به تیرخسته . راه رفتن بسان مست ازپادرآمده . افتان و خیزان : بر کوه شدی و میزدی دست افتان خیزان چو مردم مست . نظامی .آخر آن مور میان بست
فتانلغتنامه دهخدافتان . [ ف ُ ] (نف ، ق ) افتان : دلش حیران شد از بی یاری بخت فتان ،خیزان ، ز ناهمواری بخت . نظامی .رجوع به افتان و افتادن شود.
حرجمةلغتنامه دهخداحرجمة. [ ح َ ج َ م َ ] (ع مص ) بر یکدیگر افتان بازگردانیدن شتران را. (منتهی الارب ).
افتان و خیزانلغتنامه دهخداافتان و خیزان . [ اُ ن ُ ] (ترکیب عطفی ، ق مرکب ) کنایه از آهسته و دیر به راه رفتن باشد. (برهان ) (انجمن آرای ناصری ) (آنندراج ). || کنایه از غالب و مغلوب شدن . || مدارا کردن . (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ). || در حال افتادن و خاستن . روشی چون روش طیر یا وحشی به تیرخسته . (ی
افتان افتانلغتنامه دهخداافتان افتان . [ اُ اُ ] (ق مرکب ) حرکت ورفتار بطور افتادگی و بطور آرامی . (ناظم الاطباء).
افتان خیزانلغتنامه دهخداافتان خیزان . [ اُ ] (ق مرکب ) در حال افتادن وخاستن . روشی چون روش طیر یا وحشی به تیرخسته . راه رفتن بسان مست ازپادرآمده . افتان و خیزان : بر کوه شدی و میزدی دست افتان خیزان چو مردم مست . نظامی .آخر آن مور میان بست
تافتانلغتنامه دهخداتافتان . (اِ) از م-اده ٔ تافت-ن . (فرهن-گ نظ-ام ). || ن-ان کلفتی که به دیوار تنور زده بپزند مقابل نان سنگک که بر روی ریگ گرم روی زمین کوره پخته میشود. (فرهنگ نظام ). تافتون . تفتون بلهجه ٔ خراسان .
حافتانلغتنامه دهخداحافتان . [ ف َ ] (ع اِ) تثنیه ٔ حافة: حافتا الوادی ؛ دو کرانه ٔ وادی . (منتهی الارب ).
افتان افتانلغتنامه دهخداافتان افتان . [ اُ اُ ] (ق مرکب ) حرکت ورفتار بطور افتادگی و بطور آرامی . (ناظم الاطباء).
بافتانلغتنامه دهخدابافتان . (اِخ ) دهی است جزء دهستان ابرغان بخش مرکزی سراب که در 16 هزارگزی باختر سراب و 3 هزارگزی شوسه ٔ سراب به تبریز در جلگه واقع است . ناحیه ای است دارای آب و هوای معتدل و 681</sp
بافتانلغتنامه دهخدابافتان . (اِخ ) دهی است جزء دهستان پیشین بخش راسک شهرستان ایرانشهر که در 10 هزارگزی جنوب راسک بر کنار راه فرعی راسک به پیشین واقع است . ناحیه ای است کوهستانی و گرمسیر و دارای 80 تن سکنه ، آب آنجا از رودخانه ت