افتخارلغتنامه دهخداافتخار. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) نازیدن . (آنندراج ) (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بالیدن . فخر کردن . (یادداشت بخط مؤلف ). || مآثر کهنه را شمار کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ستایشگری بخصال ونازیدن بحسب و نسب و جز آن از آنچه در خود یا پدران باشد. فِخا
افتخارفرهنگ فارسی عمید۱. فخر کردن؛ نازیدن؛ سرافرازی.۲. (اسم) چیزی که مایه فخر کردن و نازیدن شود؛ مایۀ افتخار.
نظرآباد افتخارلغتنامه دهخدانظرآباد افتخار. [ ن َ ظَ دِ اِ ت ِ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان باراندوزچای بخش حومه ٔ شهرستان ارومیه . رجوع به فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 شود.
افتخار جهانلغتنامه دهخداافتخار جهان . [ اِ ت ِ رِ ج َ ] (اِخ ) برادر امام برهان الدین محمد معروف بصدر جهان بود. این صدر جهان از جمله ٔ اعاظم ملوک زمان بود. در سال 613 - 614 هَ . ق . که سلطان محمد خوارزمشاه عازم حمله ٔ به بغداد بود ب
افتخار دادنلغتنامه دهخداافتخار دادن . [ اِ ت ِ دَ ] (مص مرکب ) مفتخر ساختن . فخر دادن . رجوع به افتخار شود.
افتخار کردنلغتنامه دهخداافتخار کردن . [ اِ ت ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) مباهات کردن . نازیدن .بالیدن . فخر کردن . رجوع به افتخار شود : ترا ننگ باید همی داشتن بخیره همی چون کنی افتخار.ناصرخسرو.
افتخارالدینلغتنامه دهخداافتخارالدین . [ اِ ت ِ رُدْ دی ] (اِخ ) علی . رجوع به لباب الالباب ج 2 ص 197 شود.
افتخارالدینلغتنامه دهخداافتخارالدین . [ اِ ت ِ رُدْ دی ] (اِخ ) عبدالمطلب بن فضل هاشمی حلبی از فقهای حنفی بود. او راست : شرح الجامع الکبیر و این کتاب در فقه است . (از اعلام زرکلی ذیل عبدالمطلب ).
افتخارالدینلغتنامه دهخداافتخارالدین . [ اِ ت ِ رُدْ دی ] (اِخ ) ابوالفتح وزیر سنجر سلجوقی بود. رجوع به لباب الالباب و فهرست آن شود.
افتخارالدینلغتنامه دهخداافتخارالدین . [ اِ ت ِ رُدْ دی ] (اِخ ) اسفندیار. رجوع شود به تاریخ افضل ص 78.
افتخاراتلغتنامه دهخداافتخارات . [ اِ ت ِ ] (ع اِ) ج ِ افتخار. نازش ها. بالیدنها. مباهات . شرفها : زتختت مملکت راشادمانی زتاجت خسروی را افتخارات .
افتخارالدینلغتنامه دهخداافتخارالدین . [ اِ ت ِ رُدْ دی ] (اِخ ) علی . رجوع به لباب الالباب ج 2 ص 197 شود.
افتخارالدینلغتنامه دهخداافتخارالدین . [ اِ ت ِ رُدْ دی ] (اِخ ) عبدالمطلب بن فضل هاشمی حلبی از فقهای حنفی بود. او راست : شرح الجامع الکبیر و این کتاب در فقه است . (از اعلام زرکلی ذیل عبدالمطلب ).
افتخارالدینلغتنامه دهخداافتخارالدین . [ اِ ت ِ رُدْ دی ] (اِخ ) ابوالفتح وزیر سنجر سلجوقی بود. رجوع به لباب الالباب و فهرست آن شود.
افتخارالدینلغتنامه دهخداافتخارالدین . [ اِ ت ِ رُدْ دی ] (اِخ ) اسفندیار. رجوع شود به تاریخ افضل ص 78.
افتخار جهانلغتنامه دهخداافتخار جهان . [ اِ ت ِ رِ ج َ ] (اِخ ) برادر امام برهان الدین محمد معروف بصدر جهان بود. این صدر جهان از جمله ٔ اعاظم ملوک زمان بود. در سال 613 - 614 هَ . ق . که سلطان محمد خوارزمشاه عازم حمله ٔ به بغداد بود ب
نظرآباد افتخارلغتنامه دهخدانظرآباد افتخار. [ ن َ ظَ دِ اِ ت ِ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان باراندوزچای بخش حومه ٔ شهرستان ارومیه . رجوع به فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 شود.