افتخار کردنلغتنامه دهخداافتخار کردن . [ اِ ت ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) مباهات کردن . نازیدن .بالیدن . فخر کردن . رجوع به افتخار شود : ترا ننگ باید همی داشتن بخیره همی چون کنی افتخار.ناصرخسرو.
افتخارلغتنامه دهخداافتخار. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) نازیدن . (آنندراج ) (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بالیدن . فخر کردن . (یادداشت بخط مؤلف ). || مآثر کهنه را شمار کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ستایشگری بخصال ونازیدن بحسب و نسب و جز آن از آنچه در خود یا پدران باشد. فِخا
افتخارفرهنگ فارسی عمید۱. فخر کردن؛ نازیدن؛ سرافرازی.۲. (اسم) چیزی که مایه فخر کردن و نازیدن شود؛ مایۀ افتخار.
افتخارلغتنامه دهخداافتخار. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) نازیدن . (آنندراج ) (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بالیدن . فخر کردن . (یادداشت بخط مؤلف ). || مآثر کهنه را شمار کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ستایشگری بخصال ونازیدن بحسب و نسب و جز آن از آنچه در خود یا پدران باشد. فِخا
افتخارفرهنگ فارسی عمید۱. فخر کردن؛ نازیدن؛ سرافرازی.۲. (اسم) چیزی که مایه فخر کردن و نازیدن شود؛ مایۀ افتخار.
نظرآباد افتخارلغتنامه دهخدانظرآباد افتخار. [ ن َ ظَ دِ اِ ت ِ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان باراندوزچای بخش حومه ٔ شهرستان ارومیه . رجوع به فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 شود.
افتخارلغتنامه دهخداافتخار. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) نازیدن . (آنندراج ) (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بالیدن . فخر کردن . (یادداشت بخط مؤلف ). || مآثر کهنه را شمار کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ستایشگری بخصال ونازیدن بحسب و نسب و جز آن از آنچه در خود یا پدران باشد. فِخا
افتخارفرهنگ فارسی عمید۱. فخر کردن؛ نازیدن؛ سرافرازی.۲. (اسم) چیزی که مایه فخر کردن و نازیدن شود؛ مایۀ افتخار.