افراهلغتنامه دهخداافراه . [ اَ ] (اِ) طعامی است که بجهت محبوسان پزند. (برهان ) (آنندراج ). طعامی که ازبرای محبوسان پزند. (لغت فرس ) (اوبهی ). طعامی است مخصوص محبوسین در زندان . (شعوری ). طعامی که در میان محبوسان و زندانیان توزیع کنند. (ناظم الاطباء).
افراهلغتنامه دهخداافراه . [ اِ ] (ع مص ) بچه ٔزیرک آوردن ناقه . (آنندراج ). بچه ٔ زیرک آوردن شتران ماده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || بنده ٔ زیرک بدست آوردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
افراحلغتنامه دهخداافراح . [ اِ ] (ع مص ) شاد کردن . (منتهی الارب ) (از کنز بنقل غیاث اللغات ) (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || گران ساختن وام کسی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). گران کردن کسی را به وام . (المصادر زوزنی ). گران کردن وام کسی را. (
افراعلغتنامه دهخداافراع . [ اَ ] (اِخ ) موضعی است بحوالی مکه که در شعر فضل لهبی ذکر شده است :فالها وتان مکبکب فجتاوب فالبوص فالافراع من اشقاب .(از معجم البلدان ).
افراعلغتنامه دهخداافراع . [ اِ ] (ع مص ) خون ولادت یا خون نخستین حیض دیدن زن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || گرفتن قوم مهتر خود را. و بدین معنی بصیغه ٔ مجهول استعمال میشود. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || از بالای کوه فرود آمدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بشیب
عفراةلغتنامه دهخداعفراة. [ ع ِ ] (ع ص ) مرد پلید کربز. || (اِ) موی میانه ٔ سر. (منتهی الارب ). تک مویهایی که در وسط سر روییده باشد. (از اقرب الموارد). || به معنی عفریة است در انسان و خروس . (از اقرب الموارد). رجوع به عفریة شود.
افراهماملغتنامه دهخداافراهمام .[ ] (اِخ ) دهی است از مازندران نزدیک به کردمحله . در سفرنامه ٔ مازندران رابینو آمده : در افراهمام درخت چنار عظیمی بوضع باشکوهی بر بالای تپه واقع است . و رجوع به سفرنامه ٔ مازندران رابینو و ترجمه ٔ آن شود.
لرستانلغتنامه دهخدالرستان . [ ل ُ رِ ] (اِخ ) یعنی اراضی لرنشین و آن ناحیتی است وسیع به مغرب ایران که از شمال محدود است به کرمانشاه و از مشرق به کوههای بروجرد و ملایر و از مغرب به عراق و از جنوب به خوزستان .لرستان را به دو قسمت تقسیم میکنند: پیشکوه و پشتکوه و رود سیمره این دو قسمت را از هم جدا
افراهماملغتنامه دهخداافراهمام .[ ] (اِخ ) دهی است از مازندران نزدیک به کردمحله . در سفرنامه ٔ مازندران رابینو آمده : در افراهمام درخت چنار عظیمی بوضع باشکوهی بر بالای تپه واقع است . و رجوع به سفرنامه ٔ مازندران رابینو و ترجمه ٔ آن شود.
بادافراهفرهنگ فارسی عمیدبازخواست؛ کیفر؛ مکافات؛ مجازات؛ سزای بدی: ◻︎ به بادافرهِ بیگناهان مکوش / به گفتار بدگوی مسپار گوش (فردوسی: ۷/۴۰۶)، شتاب گیرد و گرمی به وقت پاداشن / صبور گردد و آهسته وقت بادافراه (فرخی: ۳۵۶).
باذافراهلغتنامه دهخداباذافراه . [ اَ ] (اِ مرکب ) بادافراه : و باداش این حقوق و باذافراه این نفاق و شقاق ... تقدیم افتد. (سندبادنامه ص 70). رجوع به بادافراه ، بادافره ، بادفره شود.
بادافراهلغتنامه دهخدابادافراه . [ اَ ] (اِ مرکب ) مخفف بادآفراه . (فرهنگ نظام ). بمعنی بادآفراه است که جزا و مکافات بدی باشد. (برهان ). عقوبت باشد و پاداش ضد بادافراه است . (معیار جمالی ). مکافات بدیست . (آنندراج ). عقوبت و پاداش بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 423)