افرسلغتنامه دهخداافرس . [ اَ رَ ] (ع ن تف ) سوارکارتر. (یادداشت دهخدا).- امثال : افرس من بسطام . افرس من تمیم الفرسان . افرس من عامر . افرس من ملاعب الاسنة</
افرسلغتنامه دهخداافرس . [ اِ ف ُ رِ ] (اِخ ) عنوان افری یا افرس بر جمعی از احکام اسپارتا اطلاق میشدکه عده ٔ ایشان پنج نفر بود و همه شان از میان افراد مدینه ٔ مزبور انتخاب میشدند. برخی از مورخان معتقدندکه مقام حکام مزبور را الیکورگوس پدید آورده است . وظیفه افریها مراقبت در اعمال سایر حکام و حف
افریزلغتنامه دهخداافریز. [ اِ ] (اِ) آنچه از دیوار برآمده باشد مانند سنگی که در جرزهای کوچه بکار میگذارندتا از صدمه محفوظ باشد. (از ناظم الاطباء). طاق خانه . طاق . پیش حائط. (زمخشری ). افریزالحائط؛ کرانه های دیوار بخشت فراگرفته . معرب است . (منتهی الارب ). سیوطی گوید: مما اخذوه [ ای العرب ] من
افریزفرهنگ فارسی عمید۱. کرانۀ دیوار که برآمده باشد.۲. آنچه از دیوار برآمده باشد.۳. سنگی که در کنار دیوار یا پایه قرار بدهند.۴. خانۀ ساختهشده از آجر و گچ.
عفرسلغتنامه دهخداعفرس . [ ع ِ رِ ] (ع اِ) شیر بیشه ٔ قوی و توانا. (منتهی الارب ). اسد. (از اقرب الموارد).
افرسةلغتنامه دهخداافرسة. [ ] (اِ) ریاح الَ ...، نام بیماریی است . فی الحدبة و ریاح الافرسة. و علاج الحدبة و ریاح الافرسة. (کتاب سوم قانون ابوعلی ص 314). و رجوع به حدبه شود.
افرسبلغتنامه دهخداافرسب . [ اِ رَ ] (اِ) تیر.(ناظم الاطباء). شه تیر. (آنندراج ). || چوب بزرگ بام خانه که نام دیگرش شه تیر است . و مخفف آن فرسپ است . (فرهنگ نظام ). شه تیر مکان . (آنندراج ). چوبی باشد که بام خانه را به آن پوشند. (فرهنگ سروری ):از گرانی اگر شوی بر بام بام و افرسب جمله خو
افرستکیانلغتنامه دهخداافرستکیان . [ ] (اِخ ) افرسیان و افرسکیان . اسم طوایفی بود که از اسیری اسباط عشره در هفتصدوبیست ویک قبل از مسیح از آشور به سامره برده شده آنجا را ساکن گردانید. (قاموس کتاب مقدس ). و رجوع به تاریخ ایران باستان ص 988 شود.
افرسیموسلغتنامه دهخداافرسیموس . [ ] (اِ) بیونانی مرضی است که مردان رابهم میرسد و آن شدت نعوظ است یعنی پیوسته آلت مردی استاده می باشد و به اسقاط همزه هم هست . (هفت قلزم ).
حاجبلغتنامه دهخداحاجب . [ ج ِ ] (اِخ ) ابن زرارةبن عدس بن زید بن عبداﷲبن دارم الدارمی التمیمی . یکی از بزرگان و از پانزده تن حکام عرب است بجاهلیت . او رئیس قبیله ٔ تمیم بود، در زمان انوشیروان و چون انوشیروان قبیله ٔ تمیم را از ریف عراق منع کرد حاجب بخدمت او رسید و کمان خود را به پذرفتاری همه
افرسةلغتنامه دهخداافرسة. [ ] (اِ) ریاح الَ ...، نام بیماریی است . فی الحدبة و ریاح الافرسة. و علاج الحدبة و ریاح الافرسة. (کتاب سوم قانون ابوعلی ص 314). و رجوع به حدبه شود.
افرسبلغتنامه دهخداافرسب . [ اِ رَ ] (اِ) تیر.(ناظم الاطباء). شه تیر. (آنندراج ). || چوب بزرگ بام خانه که نام دیگرش شه تیر است . و مخفف آن فرسپ است . (فرهنگ نظام ). شه تیر مکان . (آنندراج ). چوبی باشد که بام خانه را به آن پوشند. (فرهنگ سروری ):از گرانی اگر شوی بر بام بام و افرسب جمله خو
افرستکیانلغتنامه دهخداافرستکیان . [ ] (اِخ ) افرسیان و افرسکیان . اسم طوایفی بود که از اسیری اسباط عشره در هفتصدوبیست ویک قبل از مسیح از آشور به سامره برده شده آنجا را ساکن گردانید. (قاموس کتاب مقدس ). و رجوع به تاریخ ایران باستان ص 988 شود.
افرسیموسلغتنامه دهخداافرسیموس . [ ] (اِ) بیونانی مرضی است که مردان رابهم میرسد و آن شدت نعوظ است یعنی پیوسته آلت مردی استاده می باشد و به اسقاط همزه هم هست . (هفت قلزم ).
لافرسلغتنامه دهخدالافرس . [ ف ُ ] (اِخ ) (اگوست نمپار دوکمن دوک دو) مورخ فرانسوی . مولد دی یپ به سال 1878م . عضو آکادمی فرانسه .
لافرسلغتنامه دهخدالافرس . [ ف ُ ] (اِخ ) نام کرسی بخش از ولایت بِرژِ راک در ایالت دُردُنی نزدیک دُردنی . دارای 1068 تن سکنه است .
لافرسلغتنامه دهخدالافرس . [ ف ُ ] (اِخ ) هانری نمپاردوکمن دوک دو. کاپیتن فرانسوی . مولد لافرس . (1678-1582).