شب چراغکلغتنامه دهخداشب چراغک . [ ش َ چ َ / چ ِ غ َ ] (اِ مرکب ) شبچراغ . کرم شب تاب . (ازفرهنگ نظام ) (از ناظم الاطباء). شب افروز : شب چراغک چراغله شب تاب کرمکی کو بود شب افروزان .نیازی بخاری (از حجازی ).
تب افروزلغتنامه دهخداتب افروز. [ ت َ اَ ] (ن مف مرکب ) کسی که تب داشته باشد. (بهار عجم ) (آنندراج ). تب افروخته . کسی که از تب افروخته شده باشد : سراغ شعله از خاکستر ما چند پرسیدن تب افروزان زخود رفتند و برجا ماند بسترها. میرزا بیدل (از بهار ع
خوش انگشتلغتنامه دهخداخوش انگشت . [ خوَش ْ / خُش ْ اَ گ ُ ] (ص مرکب ) دارای انگشت نیکو. || هنرمندی که بخوبی و شایستگی چیزی را بسازد. || مطرب و نوازنده ٔ خوب . نیکونواز. خوش نواز. خوب ساززن : کام ران و کام یاب و شاد باش و دیر زی زی خ
چراغلهلغتنامه دهخداچراغله . [ چ َ / چ ِ ل َ / ل ِ ] (اِ) کرم شب تاب را گویند. (برهان ) (آنندراج ) (جهانگیری ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام ). چراغینه ، در لهجه ٔ قدیم آذربایجان . (فرهنگ اسدی ذیل لغت شب تاب ). چراغک . شب تاب . کرم