افسارگسیختهلغتنامه دهخداافسارگسیخته . [ اَ گ ُ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب )مهارگسسته . بی تربیت . بی نظم . لاابالی . سرخود. خودکامه . و رجوع به افسار و فسار و ترکیبات آن شود. || نوعی از رفتار اسب و غیره . (یادداشت مؤلف ).
افسارگسیختهفرهنگ فارسی عمید۱. شخص خودسر.۲. آنکه از قانون و مقررات سرپیچی کند و به میل خود رفتار کند.
افسارگسیختگیلغتنامه دهخداافسارگسیختگی . [ اَ گ ُت َ / ت ِ ] (حامص مرکب ) بی نظمی . بی تربیتی . افسارگسستگی . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به افسار و فسار شود.
پابندبریدهلغتنامه دهخداپابندبریده . [ ب َ ب ُ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) عنان گسسته . افسارگسیخته . || مجازاً، لاابالی .
افسارسرخودلغتنامه دهخداافسارسرخود. [ اَ س َ خوَدْ / خُدْ ] (ص مرکب ) افسارگسیخته . بلامانع. آنکه اختیارش بدست خودش باشد. || نوعی از راندن اسب . (یادداشت مؤلف ). رجوع به افسار و فسار شود.