افشهلغتنامه دهخداافشه . [ اَ ش َ / ش ِ ] (اِ) بمعنی بلغور باشد و آن غله ایست که در آسیا آن را خورد کنند و بشکنند چنانکه آرد نشود. (انجمن آراء ناصری ) (آنندراج ) (برهان ). گندم نیمه کار در آسیاب که هنوز بحال آردی نیامده است و بلغور را هم گویند. (فرهنگ شعوری )
افشهفرهنگ فارسی عمیدگندم نیمکوفته؛ بلغور: ◻︎ گندم افشهای که معهود است / که بُوَد بیشتر رهاوردم (رضیالدین نیشابوری: لغتنامه: افشه).
حفصیهلغتنامه دهخداحفصیه . [ ] (اِخ ) زوجه ٔ حزقیا و مادر منسی . (2 پادشاهان 21:1). || لقبی که اورشلیم را بعد از استردادش بدان ملقب نمودند. (1 ش <span class="h
حفصةلغتنامه دهخداحفصة. [ ح َ ص َ ] (اِخ ) بنت حمدون من وادی الحجاره از زنان اندلس باشد. ابن آبار او را در مغرب نام برده . گویند او از مردم قرن چهارم هجری است و از شعر اوست :رأی ابن جمیل أن یری الدهر مجملافکل الوری قدعمهم سیب نعمته له خلق کالخمر بعدامتزاجهاو حسن فما احلاه من
حفصةلغتنامه دهخداحفصة. [ ح َ ص َ ] (اِخ ) بنت سیرین . عاصم احول گفت : ما بر حفصه دختر سیرین درمی آمدیم . وی جلباب پوشیده و بدان روی خویش بسته بود. وی را میگفتم : خدایت بیامرزد. قال اﷲ: «والقواعد من النساء اللاتی لایرجون نکاحاً فلیس علیهن جناح أن یضعن ثیابهن غیر متبرجات بزینة» و آن جلباب باشد
بلغورفرهنگ فارسی عمید۱. گندمی که آن را در دستاس بریزند و بگردانند که خرد شود اما آرد نشود؛ گندم نیمکوفته؛ دانۀ نیمکوبیده.۲. آشی که با این گندم نیمکوفته تهیه میشود؛ افشه؛ فروشک؛ فروشه.
بلغورلغتنامه دهخدابلغور. [ ب ُ ] (اِ) هرچیز درهم شکسته و درهم کوفته ، عموماً. (برهان ) (آنندراج ). || گندم نیم پخته که آن را در آسیا انداخته شکسته باشند، خصوصاً. (برهان ) (آنندراج ). گندم یا جو که بپزند سپس خشک و نیم کوب کرده در آش و دم پخت و جز آن کنند. (یادداشت مرحوم دهخدا). اَفشه . بُربور.
خیافشهلغتنامه دهخداخیافشه . [ خ َ ف ِ ش َ ] (اِخ ) بطنی است از بطون هواره که قبیله ای از قبائل بربرند. (از صبح الاعشی ج 1 ص 364).
گل کافشهلغتنامه دهخداگل کافشه . [ گ ُ ل ِ ش َ / ش ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) به لغت اصفهانی احریض است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). رجوع به کافشه و کافیشه و گل کاغاله و کاجیله شود.