افعل التفضیلفرهنگ فارسی عمیددر دستور زبان عربی، اسم تفضیل؛ صفت؛ اسمی یا وصفی که به برتری داشتن موصوفش بر غیر در صفتی دلالت کند. Δ وزن آن در عربی برای مذکر، افعل و برای مؤنث، فُعْلی است، مانند اکبر و کبری.
افحللغتنامه دهخداافحل . [ اَ ح ُ ] (ع اِ) ج ِ فَحل ، گشن از هر حیوان . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). فحول . فحولة. فحال . فحالة. (منتهی الارب ).
افعللغتنامه دهخداافعل . [ اَ ع َ ] (ع ن تف ) (... تفضیل ) وزن صفت تفضیلی در لغت عرب و تأنیث آن بر وزن فعلی باشد چنانکه در: اکبر، کبری و غیره . و این صیغه دلالت دارد بر برتری موصوف خود در صفت مزبور بر سایرین . و چون به اسم معرفه اضافه گردد برتری موصوف را بر شخص مضاف الیه و چون به اسم نکره اضا
افعللغتنامه دهخداافعل . [ اِ ع َ ] (ع فعل امر) کن . بکن . که آنرا در استخاره بجای خیر گیرند و مقابل آن را شر دانند. (یادداشت مؤلف ) : لاتفعل و افعل نکند چندان سودچون با عجمی کن و مکن باید گفت .؟ (یادداشت مؤلف ).
افاعیللغتنامه دهخداافاعیل . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ اَفعال ، جج ِ فِعل ، یعنی کار و آن کنایه است از عمل آدمی . (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). تقول : ان الرشی تفعل الافاعیل . (اقرب الموارد). || در اصطلاح علم عروض عبارت است از اجزا و آن را تفاعیل نیز گویند. و اصول اجزاء را اصول افاعیل نامند. (از
افعوللغتنامه دهخداافعول . [ اُ ] (ع اِ) یکی از اوزان لغت عرب است مانند فعلول ، چنانکه در کلمه «املول » که نام جنبنده ٔ کوچکی است در ریگزار. و رجوع به نشوءاللغه ص 122 شود.
صفت تفضیلیلغتنامه دهخداصفت تفضیلی . [ ص ِ ف َ ت ِ ت َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رجوع به صفت و رجوع به افعل التفضیل و اسم تفضیل شود.
ئیتلغتنامه دهخدائیت . [ ئی ی َ ] (پسوند) َیّت . علامت مصدر جعلی است که در کلمات عربی برای ساختن اسم مصدر یا اسم معنی یااسم کیفیت پساوند «َیّت » باسم فاعل ، اسم مفعول ، صیغه ٔ افعل التفضیل ، صیغه ٔ مبالغه ، صفات ، ضمایر، قیود، ادوات اسماء اعلام و اجناس و انواع و مصادری که صورت وصف پیدا کرده ا
ثریالغتنامه دهخداثریا. [ ث ُ رَی ْ یا ] (ع ص ، اِ) مصغر ثروی . || (اِخ ) پروین پرن . پرند. پرو. پروه . رَفه . رَمه . نرگسه . نرگسه ٔ چرخ . نرگسه ٔ سقف لاجورد. و آن منزل سوم است از منازل قمر پس از بطین و پیش از دبران و آن شش ستاره است برکوهان ثور. عرب جای آنرا بر دنبه ٔ حمل (ألیةالحمل ) تو هم
صرفلغتنامه دهخداصرف . [ ص َ ] (ع اِ) (علم ...) آن را علم تصریف نیز گویند. در نفائس الفنون آرد: تصریف عبارت از معرفت اصولی است که در آن کمیت ابنیه ٔ کلمات عرب و کیفیت اوزان و تغییرات لاحقه بدان را بدون اعتبار اعراب وبنا معلوم کنند و مقصود از ابنیه صیغ کلمات عربست وکلمه هر چند اسماء و افعال و
افعللغتنامه دهخداافعل . [ اَ ع َ ] (ع ن تف ) (... تفضیل ) وزن صفت تفضیلی در لغت عرب و تأنیث آن بر وزن فعلی باشد چنانکه در: اکبر، کبری و غیره . و این صیغه دلالت دارد بر برتری موصوف خود در صفت مزبور بر سایرین . و چون به اسم معرفه اضافه گردد برتری موصوف را بر شخص مضاف الیه و چون به اسم نکره اضا
افعللغتنامه دهخداافعل . [ اِ ع َ ] (ع فعل امر) کن . بکن . که آنرا در استخاره بجای خیر گیرند و مقابل آن را شر دانند. (یادداشت مؤلف ) : لاتفعل و افعل نکند چندان سودچون با عجمی کن و مکن باید گفت .؟ (یادداشت مؤلف ).
افعللغتنامه دهخداافعل . [ اَ ع َ ] (ع ن تف ) (... تفضیل ) وزن صفت تفضیلی در لغت عرب و تأنیث آن بر وزن فعلی باشد چنانکه در: اکبر، کبری و غیره . و این صیغه دلالت دارد بر برتری موصوف خود در صفت مزبور بر سایرین . و چون به اسم معرفه اضافه گردد برتری موصوف را بر شخص مضاف الیه و چون به اسم نکره اضا
افعللغتنامه دهخداافعل . [ اِ ع َ ] (ع فعل امر) کن . بکن . که آنرا در استخاره بجای خیر گیرند و مقابل آن را شر دانند. (یادداشت مؤلف ) : لاتفعل و افعل نکند چندان سودچون با عجمی کن و مکن باید گفت .؟ (یادداشت مؤلف ).
کیمیافعللغتنامه دهخداکیمیافعل . [ ف ِ ] (ص مرکب ) کیمیااثر. که اثرو عمل کیمیا کند. که خاصیت کیمیا دارد : آینه رنگی که پیدای تو از پنهان به است کیمیافعلم که پنهانم به ازپیدای من .خاقانی .