آفقهلغتنامه دهخداآفقه . [ ف ِ ق َ ] (ع ص ، اِ) تأنیث آفق . || ج ِ افیق . پوستهای دباغی شده . پوستهای نیم پیراسته .
افقعلغتنامه دهخداافقع. [ اَ ق َ ] (ع ص ) سخت سپید. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ج ، فُقْع. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). || چیز سخت سرخ . (ناظم الاطباء).
افقةلغتنامه دهخداافقة. [ اَ ف َ ق َ ] (ع اِ) تهیگاه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || بمعنی مرقة است و آن دفن کردن پوست باشد در زمین تا موی از آن برکنده شود. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
آفقهلغتنامه دهخداآفقه . [ ف ِ ق َ ] (ع ص ، اِ) تأنیث آفق . || ج ِ افیق . پوستهای دباغی شده . پوستهای نیم پیراسته .
افقةلغتنامه دهخداافقة. [ اُ ق َ ] (ع اِ) پوست نره که در ختنه بریده می شود. (ناظم الاطباء).پوست نره که آنرا بوقت ختنه ببرند. (منتهی الارب ).
افقةلغتنامه دهخداافقة. [ اَ ف َ ق َ ] (ع اِ) تهیگاه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || بمعنی مرقة است و آن دفن کردن پوست باشد در زمین تا موی از آن برکنده شود. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
عبدالعزیزلغتنامه دهخداعبدالعزیز. [ ع َ دُل ْ ع َ ] (اِخ ) ابن سلمةبن دینار المدنی ، مکنی به ابوتمام فقیه و محدث بود. ابن خلیل درباره ٔ او گوید: پس از مالک بمدینه کسی افقه از ابن ابی حازم بن سلمه نبود. وی به سال 107 متولد شد و به سال 184<
موافقهلغتنامه دهخداموافقه . [ م ُ ف َ ق َ / ف ِ ق ِ ] (از ع ، اِمص ) موافقة. موافقت . سازگاری . سازواری . همفکری . همرایی . و رجوع به موافقت و موافقة شود : معارف ملک میان او و سلطان توسط کردند که موافقه را ملتزم شودو به قراری تن دردهد. (
غلافقهلغتنامه دهخداغلافقه . [ غ َ ف ِ ق َ ] (اِخ ) دهی است به ساحل زبید. (منتهی الارب ). شهری است بر کناره ٔ بحر یمن مقابل زبید، و آن لنگرگاه زبید است و از این شهر 15 میل فاصله دارد. کشتیهایی که به مقصد زبید حرکت میکنند در آنجا لنگر می اندازند. (از معجم البلدان
صعافقهلغتنامه دهخداصعافقه . [ ص َ ف ِ ق َ ] (ع اِ) قومی که بدون رأس مال در بازار بهر تجارت روند و هر گاه تجار چیزی را خرید کنند ایشان داخل و شریک آنها شوند. واحد آن صَعفَقی . (منتهی الارب ). و رجوع به صعافق و صعفقی شود.