افکنلغتنامه دهخداافکن .[ اَ ک َ ] (نف مرخم ) آنکه بیفکند و بیندازد. (ناظم الاطباء). مخفف افکننده . این کلمه با کلمات دیگر ترکیب شود و صفت مرکب سازد چون : ببرافکن ، پلنگ افکن ، پی افکن ، بازافکن ، پرتوافکن ، بارافکن ، پرافکن ، دودافکن ، روزافکن ، زیرافکن ، اسب افکن ، دست افکن ، درخت افکن ، سای
افکنفرهنگ فارسی عمید۱. = افکندن۲. افکننده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): پرتوافکن، سنگافکن، شیرافکن، مردافکن.
دجال افکنلغتنامه دهخدادجال افکن . [ دَج ْ جا اَ ک َ ] (نف مرکب ) براندازنده و نیست کننده ٔ دجال و از آن مراد مهدی یا مسیح باشد : زانکه شیطان سوز و دجال افکنست آدم مهدی مکان می خواندش .خاقانی .
درخت افکنلغتنامه دهخدادرخت افکن . [ دِ رَ اَ ک َ ] (نف مرکب ) درخت افکننده . آنکه درخت ببرد و قطع کند : درخت افکن بود کم زندگانی به درویشی کشد نخجیربانی .نظامی .
دست افکنلغتنامه دهخدادست افکن . [ دَ اَ ک َ ] (نف مرکب ، اِ مرکب ) دست افکننده . دست افگن . || کنایه ازخادم و خدمتکار. (برهان ) (انجمن آرا). خادم و پرستار. (آنندراج ). خدمتکار. (ناظم الاطباء). پاکار. (برهان ). || کنایه از عاجز و ناتوان . (برهان ) (از انجمن آرا). مغلوب و زبون . (آنندراج ). || کنای
دشمن افکنلغتنامه دهخدادشمن افکن . [ دُ م َ اَ ک َ ] (نف مرکب ) دشمن افکننده . دشمن افگن . آنکه دشمن را مغلوب سازد. محو کننده ٔ خصم : دل روسیان از چنان زور دست بر آن دشمن دشمن افکن شکست . نظامی .تا کی بود این گرگ ربائی ،بنمای سرپنجه
پهلوان افکنلغتنامه دهخداپهلوان افکن . [ پ َ ل َ / ل ِ اَ ک َ ] (نف مرکب ) که پهلوان افکند. قوی . زورمند. مردافکن .
افکندنلغتنامه دهخداافکندن . [ اَ ک َ دَ] (مص ) در پهلوی افگندن و اپکندن . از پیشوند اپا + کن بمعنی انداختن . بدور انداختن . ساقط کردن . دورکردن . فرش گستردن . از شماره بیرون کردن . (از حاشیه ٔبرهان چ معین ). افگندن . اوگندن . بمعنی انداختن . پرت کردن . بر زمین زدن . ساقط کردن . (فرهنگ فارسی معی
افکندهلغتنامه دهخداافکنده . [ اَ ک َ دَ / دِ ] (ن مف ) نعت مفعولی از افکندن . انداخته شده . افتاده . (یادداشت مؤلف ). ساقطشده . انداخته شده . (ناظم الاطباء) : چنان بد که آن دختر نیکبخت یکی سیب افکنده باد از درخت . <p class="
افکنیدنلغتنامه دهخداافکنیدن . [ اَ ک َ دَ ] (مص ) افکندن : گهی سجاده بر دوش افکنیدیم گهی در بحردل جوش افکنیدیم . عطار (اسرارنامه ).رجوع به افکندن شود.
افکنانلغتنامه دهخداافکنان . [ اَ ک َ ] (نف ، ق ) در حال افکندن : خروشان و کفک افکنان و سلیحش همه ماردی گشته و خنگش اشقر. دقیقی یا خسروی .همی رفت چون شیر کفک افکنان سر گور و آهو ز تن برکنان . فردوسی .
افکندنلغتنامه دهخداافکندن . [ اَ ک َ دَ] (مص ) در پهلوی افگندن و اپکندن . از پیشوند اپا + کن بمعنی انداختن . بدور انداختن . ساقط کردن . دورکردن . فرش گستردن . از شماره بیرون کردن . (از حاشیه ٔبرهان چ معین ). افگندن . اوگندن . بمعنی انداختن . پرت کردن . بر زمین زدن . ساقط کردن . (فرهنگ فارسی معی
افکندهلغتنامه دهخداافکنده . [ اَ ک َ دَ / دِ ] (ن مف ) نعت مفعولی از افکندن . انداخته شده . افتاده . (یادداشت مؤلف ). ساقطشده . انداخته شده . (ناظم الاطباء) : چنان بد که آن دختر نیکبخت یکی سیب افکنده باد از درخت . <p class="
افکنیدنلغتنامه دهخداافکنیدن . [ اَ ک َ دَ ] (مص ) افکندن : گهی سجاده بر دوش افکنیدیم گهی در بحردل جوش افکنیدیم . عطار (اسرارنامه ).رجوع به افکندن شود.
افکنانلغتنامه دهخداافکنان . [ اَ ک َ ] (نف ، ق ) در حال افکندن : خروشان و کفک افکنان و سلیحش همه ماردی گشته و خنگش اشقر. دقیقی یا خسروی .همی رفت چون شیر کفک افکنان سر گور و آهو ز تن برکنان . فردوسی .
دجال افکنلغتنامه دهخدادجال افکن . [ دَج ْ جا اَ ک َ ] (نف مرکب ) براندازنده و نیست کننده ٔ دجال و از آن مراد مهدی یا مسیح باشد : زانکه شیطان سوز و دجال افکنست آدم مهدی مکان می خواندش .خاقانی .
درخت افکنلغتنامه دهخدادرخت افکن . [ دِ رَ اَ ک َ ] (نف مرکب ) درخت افکننده . آنکه درخت ببرد و قطع کند : درخت افکن بود کم زندگانی به درویشی کشد نخجیربانی .نظامی .
دست افکنلغتنامه دهخدادست افکن . [ دَ اَ ک َ ] (نف مرکب ، اِ مرکب ) دست افکننده . دست افگن . || کنایه ازخادم و خدمتکار. (برهان ) (انجمن آرا). خادم و پرستار. (آنندراج ). خدمتکار. (ناظم الاطباء). پاکار. (برهان ). || کنایه از عاجز و ناتوان . (برهان ) (از انجمن آرا). مغلوب و زبون . (آنندراج ). || کنای
دشمن افکنلغتنامه دهخدادشمن افکن . [ دُ م َ اَ ک َ ] (نف مرکب ) دشمن افکننده . دشمن افگن . آنکه دشمن را مغلوب سازد. محو کننده ٔ خصم : دل روسیان از چنان زور دست بر آن دشمن دشمن افکن شکست . نظامی .تا کی بود این گرگ ربائی ،بنمای سرپنجه
دلیرافکنلغتنامه دهخدادلیرافکن . [ دِ اَ ک َ ] (نف مرکب ) دلیرافکننده . افکننده ٔدلیر. هلاک کننده ٔ شجاعان و دلیران . (ناظم الاطباء).