اقدملغتنامه دهخدااقدم . [اَ دَ ] (ع ن تف ) قدیمتر. (ناظم الاطباء). کهنه تر. باستانی تر. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). پیشترو نخستین و اولین تر و قدیمتر و جلوتر. (آنندراج ).- علم اقدم ؛ علمی که موضوعش اعم است از موضوع علمی دیگر چنانکه موضوع علم طبیعی بر علم
اقضمدیکشنری عربی به فارسیخاييدن , گاز گرفتن , کندن (با گاز يا دندان) , تحليل رفتن , فرسودن , مانند موش جويدن , ساييدن , لقمه يا تکه کوچک , گاز زدن , اندک اندک خوردن , مثل بز جويدن
اقداملغتنامه دهخدااقدام . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ قَدَم . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) : چه دشمنی تو که از دست عشق و شمشیرت مطاوعت بگریزم نمیکنند اقدام . سعدی .- مزال اقدام ؛ لغزشگاه
اقداملغتنامه دهخدااقدام . [ اِ ] (ع مص ) پیش درآمدن .(از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). پیش رفتن در کاری . (غیاث اللغات ). || دلیری نمودن .(ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). شجاعت کردن . (اقرب الموارد). || دلیر کردن کسی را. (ناظم الاطباء) (آنندراج ). دلیر گرد
اقدمینلغتنامه دهخدااقدمین . [ اَ دَ ] (ع ص ، اِ) ج ِ اقدم در حالت نصبی و جری . || پیشینیان . (یادداشت مؤلف ).
ارجحلغتنامه دهخداارجح . [ اَ ج َ ] (ع ن تف ) نعت تفضیلی از رجحان . راجح تر. افضل . اولی . اقدم . بهتر. خوبتر. || چربنده تر. سنگین تر. مائل تر.
پیش بودنلغتنامه دهخداپیش بودن . [ دَ ] (مص مرکب ) مقدم بودن . جلو بودن . اقدم بودن . تقدم داشتن . سابق بودن . برتری داشتن . || وجهه ٔ کسی یا چیزی بودن . مقابل و برابر او بودن . منظور نظر او بودن : نیا را همین بود آیین و کیش پرستیدن ایزدی بود پیش . <p class="aut
ارسیجانسلغتنامه دهخداارسیجانس . [ اَ ن ِ ] (اِخ ) ارخیجانس . ارشجانس . طبیبی اقدم بر جالینوس زماناً و او راست : کتاب طبیعةالانسان ، و آن بعربی نقل شده و ناقل مجهول است . (ابن الندیم ). و کتاب التفرس . و رجوع به ارخیجانس شود.
اقدمینلغتنامه دهخدااقدمین . [ اَ دَ ] (ع ص ، اِ) ج ِ اقدم در حالت نصبی و جری . || پیشینیان . (یادداشت مؤلف ).
الاقدم فالاقدملغتنامه دهخداالاقدم فالاقدم . [ اَ اَ دَ م ُ فَل ْ اَ دَ ] (ع ق مرکب ) دیرینه تر پس دیرینه تر.قدیم تر سپس قدیم تر: بترتیب الاقدم فالاقدم ذکر شود.
باقدملغتنامه دهخداباقدم . (اِ) عاقبت کار باشد از هر شغلی و کاری . (اوبهی ). اما ظاهراً مصحف بافدم (= به افدم ) است بمعنای عاقبت و پایان و سرانجام ، رجوع به باقدم و نیز رجوع به افدم شود.