اقرارلغتنامه دهخدااقرار. [ اِ ] (ع مص ) ثابت کردن کسی را در کاری . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || بگفت بر خود ثابت کردن چیزی را. (آنندراج ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || بگفت خود ثابت شدن و با لفظ گرفتن و آوردن و کردن و داشتن و دادن مستعمل . (آنندراج ). || اقرار کردن .(تاج المصادر) (
اقرارفرهنگ فارسی عمید۱. با گفتن یا نوشتن، کاری یا امری را پذیرفتن.۲. اعتراف کردن به امری به سود دیگری و به زیان خود؛ اعتراف؛ بروز دادن؛ خستو شدن.
اکرارلغتنامه دهخدااکرار. [ اَ ] (ع اِ) ج ِ کُرّ، به معنی مندیل و... (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). و رجوع به کر شود. || ج ِ کَرّ، به معنی رسن پالان و... (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ) (از آنندراج ). رجوع به کر شود.
اکرارلغتنامه دهخدااکرار. [ اِ ] (اِ) نوع کبیر صامریوما است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). صامریوما. آفتاب گردان . طورنة شوالی . (یادداشت مؤلف ). صامریوما. (تذکره ٔ داود ضریر انطاکی ص 57). و رجوع به صامریوما شود.
اقرارنامهلغتنامه دهخدااقرارنامه . [ اِ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) عهدنامه . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || قرارنامه . || تمسک . (ناظم الاطباء). || نوشته ای که کسی نویسد و بموجب آن چیزی را بر عهده ٔ خود اثبات کند. رجوع به اقرار و ترکیبات آن شود.
اقراریلغتنامه دهخدااقراری . [ اِ ] (ص نسبی ) منسوب به اقرار. قبولی و چیزی که کسی قبول کرده و بدان اعتراف نموده باشد. (ناظم الاطباء). || موحد و یکتاپرست . (از انجمن آرای ناصری ). ج ، اقراریان . رجوع به اقراریان شود.
اقراریانلغتنامه دهخدااقراریان . [ اِ ] (اِ مرکب ) ج ِ اقراری . کنایه از موحدان است . (انجمن آرای ناصری ). که به یگانگی خداوند اقرار کرده اند.
اقرارنامهفرهنگ فارسی معین( ~. مِ) [ ع - فا. ] (اِمر.) ورقه ای که در آن اعترافات شخصی را نویسند و به امضای او رسانند، اعتراف نامه .
اعترافدیکشنری عربی به فارسیاعتراف , اظهار اشکار , اظهار و اقرار علني , اقرار , اقرار بجرم , اعتراف نامه , بازشناخت , بازشناسي
اقرارنامهلغتنامه دهخدااقرارنامه . [ اِ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) عهدنامه . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || قرارنامه . || تمسک . (ناظم الاطباء). || نوشته ای که کسی نویسد و بموجب آن چیزی را بر عهده ٔ خود اثبات کند. رجوع به اقرار و ترکیبات آن شود.
اقراریلغتنامه دهخدااقراری . [ اِ ] (ص نسبی ) منسوب به اقرار. قبولی و چیزی که کسی قبول کرده و بدان اعتراف نموده باشد. (ناظم الاطباء). || موحد و یکتاپرست . (از انجمن آرای ناصری ). ج ، اقراریان . رجوع به اقراریان شود.
اقراریانلغتنامه دهخدااقراریان . [ اِ ] (اِ مرکب ) ج ِ اقراری . کنایه از موحدان است . (انجمن آرای ناصری ). که به یگانگی خداوند اقرار کرده اند.