اقصیلغتنامه دهخدااقصی . [ اَ صا ] (ع ص ) شتر کرانه ٔ گوش بریده . (منتهی الارب ). و مؤنث آن قصواء است . || دور. ج ، اقاصی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || (ن تف )دورتر. (مهذب الاسماء) (آنندراج ) (غیاث اللغات ). به نهایت رسیده تر. (آنندراج ) (غیاث اللغات ). دورترین :باقصای جهان از فروغ
اکسیلغتنامه دهخدااکسی . [ اِ ] (یونانی ، حرف ، اِ) نام حرف چهاردهم از حروف یونانی و نماینده ٔ ستاره های قدر چهاردهم . وصورت آن این است . x (کوچک : x ) (یادداشت مؤلف ).
اکسیلغتنامه دهخدااکسی . [ اَ سا ] (ع ن تف ) فلان ٌ اکسی من فلان ؛ فلان از فلان بیشتر است در لباس پوشیدن و لباس بخشیدن . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). پوشیده تر. بسیار جامه تر: هو اکسی من البطل . (یادداشت مؤلف ). || رکب اکساه ؛ بر گردن افتاد. (منتهی الارب ).
گوغرواژهنامه آزادنام یکی از بخش های مهم شهرستان بافت کرمان که آب وهوای آن در تابستان بسیار خوش و در زمستان سرد است مردم آن بسیار با هوشند وگردو محصول مهم آن است که به اقصی نقاط کشور صادر می شود
تبریزلغتنامه دهخداتبریز. [ ت َ ] (اِخ ) نام شهری است در آذربایجان در اقلیم پنجم ... و مردم آنجا اکثر آهنگرند و جلال الدین سیوطی در لب الالباب نوشته که تبریز بالکسر شهری است قریب آذربایجان و این معرب آن است . (غیاث اللغات ). هدایت در انجمن آرا گوید: در شمال مغرب ایران واقع شده است و از شهرهای م
اقصیلغتنامه دهخدااقصی . [ اَ صا ] (ع ص ) شتر کرانه ٔ گوش بریده . (منتهی الارب ). و مؤنث آن قصواء است . || دور. ج ، اقاصی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || (ن تف )دورتر. (مهذب الاسماء) (آنندراج ) (غیاث اللغات ). به نهایت رسیده تر. (آنندراج ) (غیاث اللغات ). دورترین :باقصای جهان از فروغ
سوس اقصیلغتنامه دهخداسوس اقصی . [ س ِ اَ صا ] (اِخ ) شهری است [ از ناحیت مغرب ] بر لب دریای اقیانوس مغربی آخرین شهر از آبادانی عالم اندر مغرب و این شهری عظیم است و ایشان را زر است بی اندازه ، و مردمانی از طبع مردمی دورتر و آنجا غریب کمتر افتد. (حدود العالم چ دانشگاه ص 1
شرق اقصیلغتنامه دهخداشرق اقصی . [ ش َ ق ِ اَصا ] (اِخ ) خاور دور. چین و ژاپن . بر کشورهای چین و ژاپن و جزایر همسایه ٔ آن دو کشور اطلاق شود. (یادداشت مؤلف ). قسمتی از آسیای شرقی ، شامل قسمت شرقی آسیا: سیبریه ، چین ، منچوری ، ژاپن ، هندوچین ، جزایر فیلیپین و جزایر اندونزی . (از فرهنگ فارسی معین ).
شناقصیلغتنامه دهخداشناقصی . [ ش َ ق ِ صی ی ] (ع ص نسبی ) منسوب به شناقصة. (یادداشت مؤلف ). رجوع به شناقصة شود.
دیرالقائم الاقصیلغتنامه دهخدادیرالقائم الاقصی . [ دَ رُل ْ ءِ مِل ْ اَ صا ] (اِخ ) بر ساحل فرات سمت مغرب راه رقة از بغداد واقع است ابوالفرج این دیر را دیده است و وجه ٔ تسمیه ٔ آن بقائم از این جهت است که در نزدیکی آن برج دیده بانی بلندی در میان مرز روم و ایران قرار گرفته که از آن مرزهای مشترک را زیر نظر م
ناقصیلغتنامه دهخداناقصی . [ ق ِ ] (حامص ) ناقص بودن . تمام و کامل نبودن .نقصان داشتن . حالت و صفت ناقص . رجوع به ناقص شود.