اقلاعلغتنامه دهخدااقلاع . [ اِ ] (ع مص ) بازایستادن از کار. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (آنندراج ) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ، ترتیب عادل ). || گذاشتن و بازایستادن تب . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد): اقلعت عنه الحمی ؛ گذاشت او را تب و بازایستاد. (منتهی الارب ) (ناظ
اکلاحلغتنامه دهخدااکلاح . [ اِ ] (ع مص ) دندان سپید کردن در ترشرویی . || ترشروی گردانیدن کسی را. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
اکلاعلغتنامه دهخدااکلاع . [ اِ ] (ع مص ) چرکناک گردانیدن چرک . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || تو بر تو نشستن ریم . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (آنندراج ).
عَقَلُوهُفرهنگ واژگان قرآنآن را فهميدند (کلمه عقل در لغت به معناي بستن و گره زدن است و به همين مناسبت ادراکاتي که انسان دارد و آنها را در دل پذيرفته و پيمان قلبي نسبت به آنها بسته ، عقل ناميدهاند ،همچنين آنچه در وجود انسان مبناي تشخيص خير و شر و حق و باطل مي شود ،را نيزعقل ناميدهاند )
حقلاویلغتنامه دهخداحقلاوی . [ ح َ وی ی ] (ص نسبی ) منسوب به حقلا بطنی از جمهر. || منسوب به حقلاء ضیعه ای به نواحی حلب . (الانساب ).
حقلةلغتنامه دهخداحقلة. [ ح َ ل َ ] (ع اِ) زمین ساده ٔ صالح زراعت .- امثال :لاتنبت البقلة الا الحقلة ؛ پسر هر پدری چون پدر باشد. یا گفتار خسیس جز از خسیس نیاید. (از منتهی الارب ). || بیماریی است شتر را. (منتهی الارب ). || درد شکم اسپ از
مقلعلغتنامه دهخدامقلع. [ م ُ ل َ ] (ع مص ) اِقلاع . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بازایستادن از کار. (آنندراج ). و رجوع به اقلاع شود. || (ص ) کسی که نرسد او را ابر. (از اقرب الموارد).
مقلعلغتنامه دهخدامقلع. [ م ُ ل ِ ] (ع ص ) بردارنده و بلندکننده ٔ بادبان کشتی . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به اِقلاع شود.
قلعلغتنامه دهخداقلع. [ ق َ ل َ ] (ع مص ) بر زین نتوان نشستن . || ثبات و ستواری نگرفتن پای در کُشتی . || از کندی خاطر به سخن پی نبردن و نفهمیدن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به قَلَعة شود. || (اِ) خون مانند علق . || پوست مانندی تنک که بر پوست گَرگین برآید. || هنگام بازایستادن تب . اسم
واایستادنلغتنامه دهخداواایستادن . [ دَ ] (مص مرکب ) بازایستادن . واایستدن . واایستیدن . واستادن (در تداول عامه ). امتناع . توقف . وقوف . اقلاع . احجام : اقصام ؛ واایستادن باران و تب . ارقاء؛ واایستادن خون و اشک . (تاج المصادر بیهقی ). || واایستادن از چیزی ؛ نکردن آن .