الانلغتنامه دهخداالان . [ اَ ] (اِخ ) مشرق و جنوب وی سریر است و مغرب وی روم است و شمال وی دریای کرز و بخاک خزرانست و این ناحیتی است اندر شکستگیها و کوهها و جائی بانعمت و ملکشان ترساست و ایشان را هزار ده است بزرگ و اندر میان ایشان مردمانی اند ترسا و مردمانی بت پرستند و مردمان وی گروهی کوهیند و
الانلغتنامه دهخداالان . [ اَل ْ لا ] (اِخ ) لان : تف تیغ هندیش هندوستانی علی الروس در روس و الان نماید.خاقانی .
دگرنامیaliasingواژههای مصوب فرهنگستانبروز خطا در بسامدهای پایین طیف دامنۀ یک تابع گسسته براثر نمونهبرداری نامناسب
الکاوانAlateenواژههای مصوب فرهنگستانانجمنی برای اجرای برنامۀ دوازدهقدمی متشکل از الکاوندهای نوجوانانی که در ارتباط مستمر با یک فرد الکلی بودهاند * واژۀ الکاوان از ادغام دو واژۀ الکاوند و نوجوان، به قیاس با صورت لاتین آن، ساخته شده است
خلنگزارheath, heathlandواژههای مصوب فرهنگستان1. پوشش گیاهی اراضی پست با خاک فقیر و اسیدی ماسهای یا شنی که گیاه غالب آن خلنگ است 2. سطح باز و کشتنشدهای حاوی خاک ماسهای یا شنی با پوشش گیاهی کوتاه
دُشنمایی تصویرimage aliasingواژههای مصوب فرهنگستانبدنمایی یا از دست رفتن اطلاعات تصویر براثر نمونهبرداری ناکافی
گونۀ بومیشدهalien speciesواژههای مصوب فرهنگستانگیاهی که به دست انسان به محلی برده شده و بومی آنجا شده است
الانانلغتنامه دهخداالانان . [ اَ ] (اِخ ) الان . اران . سرزمین الان : الانان و غز گشت پرداخته شد آن پادشاهی همه تاخته . فردوسی .بخواند و بسی پندها دادشان براه الانان فرستادشان . فردوسی .به ایرانیان گ
الانةلغتنامه دهخداالانة. [ اِ ن َ ] (ع مص ) نرم گردانیدن . (منتهی الارب ) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ترتیب عادل ) (تاج المصادر بیهقی ): هذا (حلبوب ) یستعمله الناس کلهم فی الانة البطن . (مفردات ابن بیطار).
الانیلغتنامه دهخداالانی . [ اَ ] (اِخ ) قصبه ای است معتبر (در کردستان ) و هوای خوش دارد و آبهای روان . حاصلش غلات باشد و علفزارهای نیکو و شکارگاههای خوب فراوان دارد. (نزهةالقلوب ج 3 ص 107).
الانیلغتنامه دهخداالانی . [ اَ ] (اِخ ) نام طایفه ای از شعبه های لر کوچک است . (تاریخ گزیده نسخه ٔ چاپ عکسی ص 547).
الساعهلغتنامه دهخداالساعه . [اَس ْ سا ع َ ] (ع ق ) الاَّن . اکنون . هم اکنون . فی الفور. همین حالا. هم الاَّن . همین الاَّن . بی درنگ و تأمل .
الانان دژلغتنامه دهخداالانان دژ. [ اَ دِ ] (اِخ ) قلعه ای است در توران . (ولف ) : الانان دژش باشد آرامگاه سزد گر برو بر بگیریم راه . فردوسی .رجوع به الان و اران و آلان شود.
الانانلغتنامه دهخداالانان . [ اَ ] (اِخ ) الان . اران . سرزمین الان : الانان و غز گشت پرداخته شد آن پادشاهی همه تاخته . فردوسی .بخواند و بسی پندها دادشان براه الانان فرستادشان . فردوسی .به ایرانیان گ
الانتظار اشد من الموتلغتنامه دهخداالانتظار اشد من الموت . [ اَ اِ ت ِ رُ اَ ش َدْ دُ م ِ نَل ْ م َ ] (ع جمله ٔ اسمیه ) [ رنج ] بیوسیدن سخت تر از مرگ است . این جمله را در موردی گویند که کسی انتظار کسی یا خبری را برد.
الانةلغتنامه دهخداالانة. [ اِ ن َ ] (ع مص ) نرم گردانیدن . (منتهی الارب ) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ترتیب عادل ) (تاج المصادر بیهقی ): هذا (حلبوب ) یستعمله الناس کلهم فی الانة البطن . (مفردات ابن بیطار).
راست بالانلغتنامه دهخداراست بالان . (اِ مرکب ) ج ِ راستبال و آن بر دسته ٔ حشراتی که بال راست و مستقیم دارند اطلاق میشود مانند ملخ . (ازجانورشناسی عمومی ج 1 ص 160). رجوع به راست بال شود.
در الانلغتنامه دهخدادر الان . [ دَ رِ اَ ] (اِخ ) شهری است به الان چون قلعه ای بر سر کوه و هر روزی هزار مرد به نوبت ، باره ٔ این قلعه نگاه دارند. (حدود العالم ). و رجوع به الان در ردیف خود شود.
پیر منحنی نالانلغتنامه دهخداپیر منحنی نالان . [ رِ م ُ ح َ ی ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) سالخورده ٔ گوژپشت زاری کننده . || کنایه از چنگ خمیده است که نوازند : آن پیر بین در انحنا، موی سرش سرخ از حناپیوسته از رنج و عنا نالنده جسم لاغرش .(هدایت صاحب انج
تازه آباد سردالانلغتنامه دهخداتازه آباد سردالان . [ زَ دِ س َ ] (اِخ ) دهی از دهستان قراتوره ٔ بخش دیواندره ٔ شهرستان سنندج است که در 17هزارگزی خاور دیواندره و 4هزارگزی شمال رودخانه ٔ قزل اوزن واقع است . کوهستانی و سردسیر است و <span clas
تالان تالانلغتنامه دهخداتالان تالان . (اِ مرکب )(تکرار از جهت شدت و تأکید) نهب . تاراج . غارت و چپاول بسیار که با فعل بودن و شدن و کردن صرف شود. رجوع به تالان و تالان تالان بودن و سایر ترکیبات آن شود.