التحاملغتنامه دهخداالتحام . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) کفشیر گرفتن جراحت و سر استوار کردن آن . (منتهی الارب ). پیوسته شدن جراحت . (تاج المصادر بیهقی ). با یکدیگر پیوستن جراحت . (مصادر زوزنی ). || سخت گردیدن جنگ . (مصادر زوزنی ).
التحامفرهنگ فارسی معین(اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .) به هم پیوستن ، به هم چسبیدن ، جوش خوردن (زخم یا چیز دیگر).
التهاملغتنامه دهخداالتهام . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) همه ٔ شیر پستان مکیدن بچه . (منتهی الارب ). التهم الفصیل مافی الضرع ؛ استوفاء. || بیکبار خوردن . (منتهی الارب ). || برگردیدن رنگ . (منتهی الارب ).
ام الطعاملغتنامه دهخداام الطعام . [ اُم ْ مُطْ طَ ] (ع اِ مرکب ) معده . || گندم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
عيدان الطعامدیکشنری عربی به فارسیميله هاي عاج يا چوبي که چيني ها براي خوردن برنج از ان استفاده ميکنند
پیوسته شدنلغتنامه دهخداپیوسته شدن . [ پ َ / پ ِ وَ ت َ / ت ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) مقابل گسسته شدن . وصل . (تاج المصادر). صلة. (تاج المصادر بیهقی ). ایتلاف . (تاج المصادر). بی فاصله شدن . متصل شدن .پیاپی شدن . علی الدوام شدن . برقرار
اتفاقلغتنامه دهخدااتفاق . [ اِت ْ ت ِ ] (ع مص ) با هم یکی شدن . یکی گشتن . || هم پشتی کردن . متفق شدن . || سازواری کردن . با یکدیگر موافقت کردن . (تاج المصادر) (زوزنی ). با هم نزدیک گشتن . موافقت . وفاق . همدستی . همکاری . اتحاد. سازواری . توافق . (زوزنی ). مقابل اختلاف و نفاق <span class="hl"
ذبللغتنامه دهخداذبل . [ ذَ ب َ ] (ع اِ) پوست باخه ٔ دریائی یا برّی یا گوش ماهی یا استخوان پشت دابه ٔ دریائی که از آن دست برنجن و شانه ها سازند و خاصیتش آن است که شانه کردن با آن رشگ (یعنی ) بیضه ٔ شبش و سبوسه ٔ سر را زایل گرداند. (منتهی الارب ). و در لغت نامه های مترجم معنی و تفسیر آن به اشک
ذنب الخیللغتنامه دهخداذنب الخیل . [ ذَ ن َبُل ْ خ َ ] (ع اِ مرکب ) اَمسوخ . کنیاث . در ترجمه ٔ صیدنه ٔ ابوریحان آمده است : ابوحنیفه گوید: او را لحیةالتیس گویند و در زمین عرب بسیار باشد و عصاره ٔ او درمعدن او منجمد نشود تا او را در زمین دیگر نقل نکنند و در کتاب حشایش آورده که ذنب الخیل کرفس کوهی را