التقالغتنامه دهخداالتقا. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) التقاء : اجتماع ماه بود امروز و استقبال بخت کاوفتاد این ذره را با چون تو خورشید التقا. خاقانی .رجوع به التقاء (ماده ٔ بعد) شود.
التقافرهنگ فارسی عمید۱. دیدار کردن؛ یکدیگر را دیدن.۲. بههم رسیدن؛ برخورد کردن.⟨ التقای ساکنین: در نحو عربی، کنار هم قرار گرفتن دو حرف ساکن در یک یا دو کلمه.
التقاءلغتنامه دهخداالتقاء. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) فاهم رسیدن . (تاج المصادر بیهقی ). فراهم رسیدن . (مصادر زوزنی ). باهم رسیدن . با هم پیوستن . (منتهی الارب ). بهم رسیدن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). همدیگر را دیدن . (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ) (مصادر زوزنی ). با افتادن و کردن و نمودن ترکیب شود. ||
سراج الثقیلغتنامه دهخداسراج الثقی . [ س َرْ را جُث ْ ث َ ق َ ] (اِخ ) (216 - 313 هَ .ق .). رجوع به ابوالعباس محمدبن اسحاق السراج شود.
التقاطلغتنامه دهخداالتقاط. [ اِ ت ِ ] (مص ) برچیدن . (تاج المصادر بیهقی ) (مصادر زوزنی ) (غیاث اللغات ) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). از زمین برگرفتن چیزی را. || دانه چیدن مرغ و جز آن . (منتهی الارب ). چیدن مرغ دانه را ناگاه : چون مرغ در التقاط حبات ، ایشان را بمنقار نقار بر
التقاطیونلغتنامه دهخداالتقاطیون . [ اِ ت ِ طی یو ] (اِخ ) نام گروهی از فلاسفه ٔ قدیم است که از هر مکتبی از مکاتب فلسفه قولی را اخذ کردند و از مجموع آن ، اقوال فلسفه ای بوجود آوردند. (از سیر حکمت ).
التقاءلغتنامه دهخداالتقاء. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) فاهم رسیدن . (تاج المصادر بیهقی ). فراهم رسیدن . (مصادر زوزنی ). باهم رسیدن . با هم پیوستن . (منتهی الارب ). بهم رسیدن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). همدیگر را دیدن . (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ) (مصادر زوزنی ). با افتادن و کردن و نمودن ترکیب شود. ||
التقاحلغتنامه دهخداالتقاح . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) لقاح پذیرفتن و آن قیاسی است نه سماعی . (اقرب الموارد). بار گرفتن . بارور شدن . آبستن شدن .
برخوردفرهنگ مترادف و متضاد۱. تماس، دیدار، ملاقات ۲. رفتار، سلوک، معامله ۳. اصابت، التقا، تلاقی ۴. زدوخورد ۵. مشاجره (لفظی)، درگیری ۶. اصطکاک ۷. تصادم، تصادف ۸. شیوه رفتار
استقباللغتنامه دهخدااستقبال . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) پیش آمدن . (منتهی الارب ). ضِدّ استدبار. روی آوردن . پیش فراشدن . پیش واشدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). پیش رفتن . روی کردن به . || به پیشواز رفتن . به پیشباز رفتن . پیشواز کردن . پیشباز کردن . پذیره شدن : استادم را بد
التقاطلغتنامه دهخداالتقاط. [ اِ ت ِ ] (مص ) برچیدن . (تاج المصادر بیهقی ) (مصادر زوزنی ) (غیاث اللغات ) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). از زمین برگرفتن چیزی را. || دانه چیدن مرغ و جز آن . (منتهی الارب ). چیدن مرغ دانه را ناگاه : چون مرغ در التقاط حبات ، ایشان را بمنقار نقار بر
التقاطیونلغتنامه دهخداالتقاطیون . [ اِ ت ِ طی یو ] (اِخ ) نام گروهی از فلاسفه ٔ قدیم است که از هر مکتبی از مکاتب فلسفه قولی را اخذ کردند و از مجموع آن ، اقوال فلسفه ای بوجود آوردند. (از سیر حکمت ).
التقاءلغتنامه دهخداالتقاء. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) فاهم رسیدن . (تاج المصادر بیهقی ). فراهم رسیدن . (مصادر زوزنی ). باهم رسیدن . با هم پیوستن . (منتهی الارب ). بهم رسیدن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). همدیگر را دیدن . (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ) (مصادر زوزنی ). با افتادن و کردن و نمودن ترکیب شود. ||
التقاحلغتنامه دهخداالتقاح . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) لقاح پذیرفتن و آن قیاسی است نه سماعی . (اقرب الموارد). بار گرفتن . بارور شدن . آبستن شدن .