التماسلغتنامه دهخداالتماس . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) جستن چیزی . (منتهی الارب ) (بحر الجواهر). جستن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). طلب چیزی با تساوی بین آمر و مأمور. (غیاث اللغات ). سؤال با تساوی . (از غیاث ). || در عرف ، طلب چیزی با تواضع. (از کشاف اصطلاحات الفنون ). سؤال ادنی باعلی . (غیاث اللغات )
التماسدیکشنری عربی به فارسیالتماس , استدعا , دادخواست , منازعه , مشاجره , مدافعه , عذر , بهانه , تقاضا , پيشنهاد , وعده مشروط , ادعا
التماظلغتنامه دهخداالتماظ. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) زود در دهان انداختن چیزی را. (منتهی الارب ). خوردن . (تاج المصادر بیهقی ). || بردن حق کسی را: التمظ بحقه ؛ برد آنرا. (منتهی الارب ). بدین معنی رجوع به التماط شود. || پیچیدن چیزی را: التمظ بالشّی ٔ؛ پیچید آن را. (منتهی الارب ). || برهم پیوستن هر دولب
التماس برآمدنلغتنامه دهخداالتماس برآمدن . [ اِ ت ِ ب َ م َ دَ ] (مص مرکب ) روا شدن حاجت . انجام یافتن درخواست . پذیرفته شدن حاجت : چو التماس برآمد هلاک باکی نیست کجاست تیر بلا گو بیا که من سپرم . سعدی .به اختیار تو سعدی چه التماس برآیدگ
التماس کردنلغتنامه دهخداالتماس کردن .[ اِ ت ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خواهش کردن . درخواستن : آن موی وی التماس کرد بدان سبب موی وی برید. (قصص الانبیاء ص 139). رقعه بمن نوشت و التماس کرد تاآن ملطفات را بحضرت فرستم . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).شاید
التماس و درخواستلغتنامه دهخداالتماس و درخواست . [ اِ ت ِ س ُ دَ خوا/ خا ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) چیزی را خواستن . چیزی را طلبیدن . خواهش چیزی کردن . رجوع به التماس شود.
التماس برآمدنلغتنامه دهخداالتماس برآمدن . [ اِ ت ِ ب َ م َ دَ ] (مص مرکب ) روا شدن حاجت . انجام یافتن درخواست . پذیرفته شدن حاجت : چو التماس برآمد هلاک باکی نیست کجاست تیر بلا گو بیا که من سپرم . سعدی .به اختیار تو سعدی چه التماس برآیدگ
التماس کردنلغتنامه دهخداالتماس کردن .[ اِ ت ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خواهش کردن . درخواستن : آن موی وی التماس کرد بدان سبب موی وی برید. (قصص الانبیاء ص 139). رقعه بمن نوشت و التماس کرد تاآن ملطفات را بحضرت فرستم . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).شاید
التماس و درخواستلغتنامه دهخداالتماس و درخواست . [ اِ ت ِ س ُ دَ خوا/ خا ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) چیزی را خواستن . چیزی را طلبیدن . خواهش چیزی کردن . رجوع به التماس شود.
التماس برآمدنلغتنامه دهخداالتماس برآمدن . [ اِ ت ِ ب َ م َ دَ ] (مص مرکب ) روا شدن حاجت . انجام یافتن درخواست . پذیرفته شدن حاجت : چو التماس برآمد هلاک باکی نیست کجاست تیر بلا گو بیا که من سپرم . سعدی .به اختیار تو سعدی چه التماس برآیدگ
التماس دعا داشتنلغتنامه دهخداالتماس دعاداشتن . [ اِ ت ِ س ِ دُ ت َ ] (مص مرکب ) درخواست دعای خیر کردن . || در تداول عامه ، انتظارچیزی را داشتن . بخاطر رسیدن بچیزی ، چشم بدان دوختن .در انتظار دریافت چیزی بودن . رجوع به التماس شود.
التماس کردنلغتنامه دهخداالتماس کردن .[ اِ ت ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خواهش کردن . درخواستن : آن موی وی التماس کرد بدان سبب موی وی برید. (قصص الانبیاء ص 139). رقعه بمن نوشت و التماس کرد تاآن ملطفات را بحضرت فرستم . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).شاید
التماس کرده آمدنلغتنامه دهخداالتماس کرده آمدن . [ اِت ِ ک َ دَ / دِ م َ دَ ] (مص مرکب ) درخواست شدن . چیزی را طلبیدن : و با رسولان ما رسولان آیند از حضرت بزرگ تا ما نیز آنچه التماس کرده آید بجا آریم .(تاریخ بیهقی چ ادیب ص <span class="hl" dir="ltr