الجهلغتنامه دهخداالجه . [ اَ ج َ ] (ترکی ، اِ) نام نوعی قماش است . (سنگلاخ ). جامه ٔ راه راه ، رنگارنگ ، مخفف الاجه ٔ ترکی . رجوع به الچه شود : گشاده بر رخ کمخات دیده ٔ الجه بدان دلیل که این ناظرست و آن منظور. نظام قاری .چشمهای الج
الجهلغتنامه دهخداالجه . [ اُ ج َ ] (ترکی ، اِ) یا الچه یا الجی ، مال و جنس و بندی که در تاخت ملک بیگانه گیرند. (آنندراج ). مال غارت و اسرائی که در تاخت ملک بیگانه گیرند. (فرهنگ نظام ) : گر صاحب زمان را وقت ظهور میبوداز بهر الجه میرفت دنبال لشکر او.<p class=
حلجةلغتنامه دهخداحلجة. [ ح َ ج َ ] (ع اِ) مسافت . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). گویند: بیننا و بینهم حلجة صالحة او بعیدة او قریبة. (اقرب الموارد).
حلزةلغتنامه دهخداحلزة. [ ح ِل ْ ل ِ زَ ] (ع ص ) مؤنث حلز، در همه ٔ معانی . (منتهی الارب ). || یکی حِلِّز. (اقرب الموارد). رجوع به حلز شود. || (اِ) کرمی است . (منتهی الارب ). رجوع به حلزون شود.
حلیجةلغتنامه دهخداحلیجة. [ ح َ ج َ ] (ع ص ، اِ) شیر که در وی خرما تر کرده باشند. (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (مهذب الاسماء). || روغن که برشیر برآید وقت دوغ زدن . || باقیمانده و فشارده ٔ خیگ . || عصاره ٔ حنا. || مسکه که بر آن شیر دوشند. (منتهی الارب ) (آنندراج ).
الیزهلغتنامه دهخداالیزه . [ اَ زِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش رودبار شهرستان رشت ، متصل به محله ٔ بالارودبار در کنار شوسه ٔ قزوین - رشت . در کوهستان و کنار سفیدرود واقع است . هوای آن معتدل و سکنه ٔ آن 804 تن شیعه اند که به لهجه ٔ تاتی فارسی سخن میگوی
ذوی الجهللغتنامه دهخداذوی الجهل . [ ذَ وِل ْ ج َ ] (ع ص مرکب ، اِ مرکب ) نادانان . خداوندان جهل : و ارباب هذا العلم مافتئوا کذایقاسون ما لاینبغی من ذوی الجهل .ابن الصلاح .
الجه خانلغتنامه دهخداالجه خان . [ ] (اِخ ) لقب سلطان احمدخان . رجوع به احمدخان و حبیب السیر چ خیام ج 4 (فهرست ) شود.
الجیلغتنامه دهخداالجی . [ اُ ] (ترکی ، اِ) مبدل الجه . (فرهنگ نظام ). جنس و بندی که در تاخت ملک بیگانه گیرند. الجه . رجوع به الجه شود : آن سرو سهی چون قدح می بگرفت از آتش می برگ کفش خوی بگرفت بیچاره دل ریش مرا سوخته بودآن دلبر ماه چهره الجی بگرفت .<
الچیلغتنامه دهخداالچی . [ اَ ] (ترکی ، اِ) رجوع به الجه و الجی و غیاث اللغات شود. || (ص ) گیرنده و ستاننده . (غیاث اللغات ).
الجه خانلغتنامه دهخداالجه خان . [ ] (اِخ ) لقب سلطان احمدخان . رجوع به احمدخان و حبیب السیر چ خیام ج 4 (فهرست ) شود.
چتالجهلغتنامه دهخداچتالجه . [ چ ِ ج َ ] (اِخ ) قصبه ای است واقع در «بستالیا» که نام دیگرش «فرساله » است . این قصبه در 40هزارگزی جنوب غربی «ینی شهر» و 60هزارگزی جنوب شرقی «ترحاله » واقع شده است . (از قاموس الاعلام ج <span class=
چتالجهلغتنامه دهخداچتالجه . [ چ ِ ج َ ] (اِخ ) نام قصبه ای است در 40هزارگزی مغرب «در سعادت » و ده هزارگزی شمال غربی دریاچه ٔ «چکمجه ». (از قاموس الاعلام ج 3).
والجهلغتنامه دهخداوالجه . [ ل ِ ج َ ] (اِخ ) شهری است در طخارستان ، شاید همان والج باشد. (از معجم البلدان ).