الزملغتنامه دهخداالزم . [ اَ زَ ] (اِخ ) از دیههای لاریجان و چراگاه است . (از مازندران و استراباد رابینو ص 114 و ترجمه ٔ همین کتاب ص 154).
الزملغتنامه دهخداالزم . [ اَ زَ ] (ع ن تف ) لازم تر.(غیاث اللغات ) (آنندراج ). واجب تر: این کار الزم است . || لازم گیرنده تر. چسبنده تر. ثابت تر. ثابت قدم تر. رهانکننده : ابوسعید اجمع لشمل العلم ... و الزم للجادة الوسطی فی الدین و الخلق . (یاقوت ،ذیل ترجمه ٔ حسن بن عبد
علجملغتنامه دهخداعلجم . [ ع َ ج َ ] (ع ص ) درازبالا. طویل . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || مرداب بسیارآب . (از ذیل اقرب الموارد).
علجوملغتنامه دهخداعلجوم . [ ع ُ ] (ع اِ) تاریکی شب . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || سیاه پررنگ . (از ذیل اقرب الموارد). || باغ بسیاردرخت . (منتهی الارب ) (آنندراج )(ناظم الاطباء). || باغی که درختان خرما بسیار داشته باشد. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || بیشه و نیزار. (
حکیم الزمانلغتنامه دهخداحکیم الزمان . [ ح َ مُزْزَ ] (اِخ ) عبدالمؤمن بن عمر اندلسی جلیانی ، مکنی به ابوالفضل . از مشاهیر اطباء و ادباء اندلس . او در طب و کحّالی چنانکه در سایر انواع شعر و ادبیات و دیگر علوم و فنون فرید عصر خویش و بحق لقب حکیم الزمان داشت . وی بزمان سلطان صلاح الدین ایوبی از اندلس
شرف الزمانلغتنامه دهخداشرف الزمان . [ ش َ رَ فُزْ زَ ] (اِخ ) ابوالمحاسن ازرقی هروی . رجوع به ازرقی هروی شود.
صاحب الزمانلغتنامه دهخداصاحب الزمان .[ ح ِ بُزْ زَ ] (اِخ ) لقب محمدبن الحسن العسکری ، امام دوازدهم شیعیان ، مهدی منتظر. رجوع به مهدی شود.
صاحب الزمانیلغتنامه دهخداصاحب الزمانی . [ ح ِ بُزْ زَ ] (اِخ ) رجوع به حسن صاحب الزمانی (سید...) شود.
ذات الزمینلغتنامه دهخداذات الزمین . [ تُزْ زُ م َ ] (ع اِ مرکب ) میانه ٔ روزگار. (قاضیخان بدر محمد دهار). || در زمانی مقدّم .
دربالغتنامه دهخدادربا. [ دَ ] (نف مرکب ، اِ مرکب ) دربای . دروایست و ضروری و مایحتاج . (برهان ). چیزی را گویند که به آن احتیاج باشد وآنرا دربایست نیز گویند. (جهانگیری ). ضروریات . لوازم . ناگزیر. ناگذران . بایسته . و رجوع به دربای شود.- درباتر؛ لازم تر. الزم . (ناظ
درواهلغتنامه دهخدادرواه . [ دَرْ ] (ص مرکب ) دروای . دروا. درواژ. ضروری . (برهان ) (آنندراج ). لازم . واجب . مهم . (ناظم الاطباء).- درواه تر ؛ لازمتر. الزم . (ناظم الاطباء).|| سزاوار. شایسته . (ناظم الاطباء). و رجوع به دروا و دروار و دروای شود.
ازللغتنامه دهخداازل . [ اَ زَل ل ] (ع ص ) مرد شتاب . || آنکه بر پیشانی اثر شکستگی یا زائد از شجّه دارد. (منتهی الارب ). || آنکه ران و سرونش لاغر باشد. لاغرسرین . (مهذب الاسماء). مرد سبک سرین . مؤنث : زَلاّء. (منتهی الارب ). || گرگ لاغرسرون . گرگ لاغر و سبک سرین و او از کفتار و گرگ زاید. (من
زرلغتنامه دهخدازر. [ زِرر ] (ع اِ) گویک گریبان و جز آن . ج ، ازرار و زرور. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و فی المثل : الزم من زر لعروة. (اقرب الموارد). || تخم مرغ . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بیضه . تخم . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا): زرالحجلة؛ تخم
مالزملغتنامه دهخدامالزم . [ ل َ زِ] (ع ص مرکب ، اِ مرکب ) مأخوذ از تازی ، مایلزم و هرآنچه لازم و واجب باشد. (ناظم الاطباء) (از جانسون ).