السنلغتنامه دهخداالسن . [ اَ س ُ ] (ع اِ) ج ِ لِسان . زبانها.(غیاث اللغات ) (اقرب الموارد). رجوع به لسان شود.
السنلغتنامه دهخداالسن . [ اَ س َ ] (ع ص ) زبان آور و فصیح . ج ، لُسن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). شخص فصیح و بلیغ. (از اقرب الموارد). زبان آورتر. لَسِن . (اقرب الموارد).
آلسنلغتنامه دهخداآلسن . [ ل ُ س ُ ] (از یونانی ، اِ) (از یونانی آلوسُن به معنی مبرّی الکلب ، از آنرو که بگمان قدما او زهر سگ دیوانه را علاج میکرده است ) نباتیست ساقش بدرازی زرعی و شبیه ببرگ فراسیون و از آن درشت تر و خارناک و مابین سرخی و سیاهی و تخم آن بپهنی مایل است و رنگش سبز و تیره و در غل
الشنلغتنامه دهخداالشن . [ ] (ع اِ) الوسن . اولوسن . نوعی از عکرش (گیاهی ترش که در بن خرمابن میروید و آن را میکشد یا گیاه مرغ یا نوعی از کنگر) به فارسی ازدشت (؟) به هندی برمون گویند. گیاهی است خشن مانند چوب ، و برگهای آن در طرف ریشه گرد است و در میان آنها دانه ای چون ترمس در داخل دو غشاء سیاه
اآلسنلغتنامه دهخدااآلسن . [ اَ ل ُ س ُ ] (معرب ، اِ) مبرءالکلب . حشیشةاللجاة (گیاه غوک ). ساقش بقدر زرعی مانند ساق رازیانه . و رجوع به آلسن شود.
السنورلغتنامه دهخداالسنور. [ اِ س ِ ن ُ ] (اِخ ) نام قدیمی هلسنگر ، شهری است در دانمارک و 21000 تن سکنه دارد. رجوع به هلسنگر شود.
السنةلغتنامه دهخداالسنة. [ اَ س ِ ن َ ] (ع اِ) ج ِ لِسان . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). و رجوع به غیاث اللغات شود.- در افواه و السنه ٔ مردمان ؛ خبرهایی که در دهنهای مردمان است و از زبان آنان شنیده میشود. (ناظم الاطباء).
السنةالعصافیرلغتنامه دهخداالسنةالعصافیر. [ اَ س ِ ن َ تُل ْ ع َ ] (ع اِ مرکب ) ثمرالدردار. سنبل الکلب . بار درخت معروفی است و از ادویه ٔ باه است . رجوع به تذکره ٔ داود ضریر انطاکی ج 1 ص 58 شود.
السنورلغتنامه دهخداالسنور. [ اِ س ِ ن ُ ] (اِخ ) نام قدیمی هلسنگر ، شهری است در دانمارک و 21000 تن سکنه دارد. رجوع به هلسنگر شود.
السنةلغتنامه دهخداالسنة. [ اَ س ِ ن َ ] (ع اِ) ج ِ لِسان . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). و رجوع به غیاث اللغات شود.- در افواه و السنه ٔ مردمان ؛ خبرهایی که در دهنهای مردمان است و از زبان آنان شنیده میشود. (ناظم الاطباء).
السنةالعصافیرلغتنامه دهخداالسنةالعصافیر. [ اَ س ِ ن َ تُل ْ ع َ ] (ع اِ مرکب ) ثمرالدردار. سنبل الکلب . بار درخت معروفی است و از ادویه ٔ باه است . رجوع به تذکره ٔ داود ضریر انطاکی ج 1 ص 58 شود.
ذوالسنلغتنامه دهخداذوالسن . [ ذُس ْ س ِ ] (اِخ ) لقب پسر صوان بن عبدشمس . || و لقب پسروثن بجلی از آنروی که او را دندان زائد بود. || و در حاشیه ٔ المرصع آمده است : نام پدر ذیهمیربن ذی السن بن وثن بن اصغربن عمروبن جلیحةبن لوی بن بکربن ثعلبة است .