الغیاثلغتنامه دهخداالغیاث . [ اَ ] (ع صوت ) پناه میخواهم و دادرس میجویم . (فرهنگ نظام ). در اصل «اَطلُب ُ الغیاث » بود، بجهت تخفیف «اطلب » را که فعل بود حذف کردند و الغیاث «مفعول ٌبه » آن باقی ماند و در استعمال عرف ، الغیاث ، بمعنی فریاد است . (از غیاث اللغات ) (از آنندراج ). فریاد. (مؤید الفض
الغیاثفرهنگ فارسی عمیدهنگام دادخواهی و طلب دادرسی میگویند: ◻︎ درد ما را نیست درمان الغیاث / هجر ما را نیست پایان الغیاث (حافظ: ۱۰۰۷).
الغاطلغتنامه دهخداالغاط. [ اِ ] (ع مص ) بانگ کردن و خروشیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || آوازخوش برآوردن شیر به انداختن سنگ تفسان در آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). آواز کردن شیر (خوردنی ) بسبب افکندن سنگ تفته و گرم شده در آن . (از اقرب الموارد).
الغادلغتنامه دهخداالغاد. [ اَ ] (ع اِ) ج ِ لُغد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). رجوع به لُغد شود.
الغاطلغتنامه دهخداالغاط. [ اَ ] (ع اِ) ج ِ لَغَط، و لَغط. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به هریک از دو کلمه ٔ مذکور شود.
الغیاث کنانلغتنامه دهخداالغیاث کنان . [ اَ ک ُ ] (ق مرکب ) در حال دادرسی خواستن . در حال دادخواهی و پناه خواستن : شد پیش شاه شفیع آورید خضرخضر آمد الغیاث کنان از زبان آب .خاقانی .
الغیاث کنانلغتنامه دهخداالغیاث کنان . [ اَ ک ُ ] (ق مرکب ) در حال دادرسی خواستن . در حال دادخواهی و پناه خواستن : شد پیش شاه شفیع آورید خضرخضر آمد الغیاث کنان از زبان آب .خاقانی .
ناشتالبلغتنامه دهخداناشتالب . [ ش ِ ل َ ] (ص مرکب ) گرسنه . روزه دار. که دیری است لب به خوراکی نزده . زنگ دندان . که صبحانه صرف نکرده است : ای ساقی الغیاث که بس ناشتالبم زآن می بده که دی به صبوحی چشیده ایم .خاقانی .
المستغاثلغتنامه دهخداالمستغاث . [ اَ م ُ ت َ ] (ع اِ) پناهگاه . ملجاء. گریزگاه . || (صوت ) در مقام استغاثه گویند یعنی مرا پناه دهید و بدادم برسید. الغیاث : و روی بخراشید و المستغاث ای مسلمین آواز درداد. (سندبادنامه ص 73).
واغوثاهلغتنامه دهخداواغوثاه . [ غ َ ] (ع صوت مرکب ) (مرکب از «وا»ی ندبه + منادای مندوب ) فریاد. داد. فغان . به فریادم برس . الغیاث : کوه ببسود زخم تیرش گفت صاعقه ست این نه تیر واغوثاه . ابوالفرج رونی .فاعبد الرب فی الصلوة تراور نب
کافردللغتنامه دهخداکافردل . [ ف ِ / ف َ دِ ] (ص مرکب ) سیه دل . دل سیاه . بیرحم . سنگدل : مال بدست کردم تا تو کافردل پشتواره بندی و ببری . (کلیله و دمنه ).آه دردآلود سعدی گر ز گردون بگذرددر تو کافردل نگیرد ای مسلمانان نفیر. <
عیزریلغتنامه دهخداعیزری . [ ع َ زَ ] (اِخ ) محمدبن محمدبن محمدبن خضر، از نواده های عروةبن زبیربن العوام قریشی ، ملقب به شمس الدین . وی از فقهای شافعی بود و به سال 724 هَ . ق . در قدس متولد گشت و در قاهره پرورش یافت و بسال 808
الغیاث کنانلغتنامه دهخداالغیاث کنان . [ اَ ک ُ ] (ق مرکب ) در حال دادرسی خواستن . در حال دادخواهی و پناه خواستن : شد پیش شاه شفیع آورید خضرخضر آمد الغیاث کنان از زبان آب .خاقانی .
ابوالغیاثلغتنامه دهخداابوالغیاث . [ اَ بُل ْ ] (ع اِ مرکب ) آب . (السامی فی الاسامی ). ابوالحیوة. ابوالحیان .