الفتلغتنامه دهخداالفت . [ اَ ف َ ] (ع ص ) قچقار شاخ درهم پیچیده یا یک شاخ خمیده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) . آنکه سرویش بهم پیچیده باشد. (مهذب الاسماء) (از تاج المصادر بیهقی ). آنکه سروش بر هم پیچیده باشد. (مصادر زوزنی ). تیس (آهو، گوسفند و بز کوهی نر) که یک شاخ آن خمیده باشد.
الفتلغتنامه دهخداالفت . [ اَ ل ُ ] (اِ) آلفت و غم و اندوه . || رنج و پریشانی و آشفتگی . (ناظم الاطباء) (استینگاس ). رجوع به آلفتن و آلفته شود.
الفتلغتنامه دهخداالفت . [ اُ ف َ ] (ع اِمص ) خو کردن و دوستی ، و به لفظ دادن و نهادن و کردن استعمال میشود. (از غیاث اللغات ) (از آنندراج ). و نیز با یافتن و داشتن صرف شود. الفة. انس گرفتن و دوستی . (از اقرب الموارد). خوگرفتگی . (صراح ). خو گرفتن به کسی . خوگرشدن . خوگری . انس . همدمی . آمیزش
الفت اصفهانیلغتنامه دهخداالفت اصفهانی . [ اُ ف َ ت ِ اِ ف َ ] (اِخ ) محمدباقربن محمدتقی معروف به آقانجفی اصفهانی . به سال 1301 بدنیا آمد. او راست : فهرست روضات الجنات . مجمعالاجازات . کشف الحجب . خاندان من و داستان هفت برادر. دیوانش در اصفهان هست . (از الذریعة الی تص
الفت اصفهانیلغتنامه دهخداالفت اصفهانی . [ اُ ف َ ت ِ اِ ف َ ] (اِخ ) محمدکاظم (میرزا کاظم )بن زین العابدین بیگ نوری . وی در اصفهان سکونت داشت . دیوانش مشتمل بر 3400 بیت و خطی است . از این دیوان چنین برمی آید که به سال 1253 هَ . ق . ب
الفتگریلغتنامه دهخداالفتگری . [ اُ ف َ گ َ ] (حامص مرکب ) دوستی و موافقت ومؤانست . (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). انس گرفتن . خوگر شدن . مونس شدن . الفت گرفتن . رجوع به الفت شود.
تاج الفتوحلغتنامه دهخداتاج الفتوح . [ جُل ْ ف ُ ] (اِخ ) این نام در بیت ذیل از عنصری آمده است :حکایت سفر مولتان همی دانی و گرندانی تاج الفتوح پیش آور.و ظاهراً اشارتی است بکتابی در این باب .
حب الفتیانلغتنامه دهخداحب الفتیان . [ ح َب ْ بُل ْ ف ِت ْ ] (ع اِ مرکب ) کنودانه . (محمودبن عمر ربنجنی ). حب القنب . شاهدانه . کنب دانه .
الفتی هندیلغتنامه دهخداالفتی هندی . [ اُ ف َ ی ِ هَِ ] (اِخ ) رجوع به الفتی عظیم آبادی و الذریعه ج 9 قسمت اول ص 91 شود.
الفت اصفهانیلغتنامه دهخداالفت اصفهانی . [ اُ ف َ ت ِ اِ ف َ ] (اِخ ) محمدباقربن محمدتقی معروف به آقانجفی اصفهانی . به سال 1301 بدنیا آمد. او راست : فهرست روضات الجنات . مجمعالاجازات . کشف الحجب . خاندان من و داستان هفت برادر. دیوانش در اصفهان هست . (از الذریعة الی تص
الفت اصفهانیلغتنامه دهخداالفت اصفهانی . [ اُ ف َ ت ِ اِ ف َ ] (اِخ ) محمدکاظم (میرزا کاظم )بن زین العابدین بیگ نوری . وی در اصفهان سکونت داشت . دیوانش مشتمل بر 3400 بیت و خطی است . از این دیوان چنین برمی آید که به سال 1253 هَ . ق . ب
الفت افکندنلغتنامه دهخداالفت افکندن . [ اُ ف َ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) الفت دادن . سازوار و دوست گردانیدن . القاء محبت . مونس کردن : ایدام ؛الفت افکندن . (تاج المصادر بیهقی ) (مصادر زوزنی ).
الفت اورنگ آبادیلغتنامه دهخداالفت اورنگ آبادی . [ اُ ف َ ت ِ اُ رَ ] (اِخ ) محمد الفت خان . شاعر، و معاصر ترک علیشاه ترکی قلندر نورمحلی . رجوع به «سخنوان چشم دیده » و فرهنگ سخنوران تألیف خیامپور شود.
مخالفتلغتنامه دهخدامخالفت . [ م ُ ل َ ف َ ] (ع مص ، اِمص ) به معنی خلاف کردن ، مقابل موافقت . (غیاث ).اختلاف و عدم موافقت . منازعت . ضدیت . عداوت و دشمنی ونفاق . (ناظم الاطباء) : چون معدان والی مکران گذشته شد میان دو پسرش عیسی و بوالعسکر مخالفت افتاد. (تاریخ بیهقی چ ادیب
موءالفتلغتنامه دهخداموءالفت . [ م ُ آ ل ِ ف َ ] (از ع ، اِمص ) موءالفة. مؤانست . الفت گرفتن . خو گرفتن . خوگری . معاشرت . (یادداشت مؤلف ). || الفت دادن . (یادداشت مؤلف ). || سازواری . سازگاری . موافقت . همرایی . همآهنگی . (یادداشت مؤلف ).
مخالفتفرهنگ فارسی عمید۱. ناسازگاری کردن.۲. ستیزه کردن؛ دشمنی کردن.۳. (اسم) (موسیقی) گوشۀ اوج دستگاههای سهگاه و چهارگاه.