الفختنلغتنامه دهخداالفختن . [ اَ ف َ ت َ ] (مص ) بمعنی الفاختن . (فرهنگ جهانگیری ) (شرفنامه ٔ منیری ) (فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرا) (برهان قاطع) (آنندراج ) (فرهنگ میرزا ابراهیم ). اندوختن . (از فرهنگ اسدی ). در نسخه ای از فرهنگ اسدی ذیل الفخت آمده : الفخت چنان بود که گویی بیندوخت و گرد آورد - انته
الفختنفرهنگ فارسی عمید= الفنجیدن: ◻︎ آنکه مرادش درم الفختن است / پیشهٴ او سوختن و سختن است (امیرخسرو۱: ۱۰۰)، ◻︎ رو بخور و هم بده ورنه شوی پشیمان / هرکه نخورد و نداد هیچ نیلفخت (رودکی: لغت فرس۱: الفخت حاشیه).
بلفختنلغتنامه دهخدابلفختن . [ ب َ ف َ ت َ ] (مص ) (از: ب + الفختن ) جمع کردن و اندوختن . (از برهان ) (آنندراج ). رجوع به الفختن شود.
بیلفغدنلغتنامه دهخدابیلفغدن . [ ی َ ف َ دَ] (مص ) الفختن . بیلفختن . الفغدن . الفنجیدن . بیلفغدن . اندوختن و جمع کردن . رجوع به مترادفات کلمه شود.