الفرارلغتنامه دهخداالفرار. [ اَ ف ِ / ف َ ] (از ع ، صوت ) ترکیبی است از «الَ» حرف تعریف عربی و فِرار عربی که در فارسی به فتح فا استعمال کنند یعنی بگریز. بگریزید. زنهار. الحذر : الفرار ای غافلان زآن گلشنی کو حقیقت بدتر است از گلخن
الفرارفرهنگ فارسی عمیدکلمهای که هنگام گریختن از پیش دشمن یا از خطری سهمگین گفته میشود؛ بگریز؛ بگریزید.
مراخاةلغتنامه دهخدامراخاة. [ م ُ ] (ع مص ) دور کردن . (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). گویند: خلت الفرار یراخی الاجل . (اقرب الموارد). || نرم و سست گردانیدن . (آنندراج ):راخاه ؛ جعله رخواً و راخاله من خناقة؛ رفه عنه . (متن اللغة) (از اقرب الموارد). || نزدیک شدن زمانه ٔ زادن زن . (از اقرب الموا
فرارلغتنامه دهخدافرار. [ ف َرْ را ] (ع ص ) سخت گریزنده و پویه دونده . (منتهی الارب ). فارّ. (اقرب الموارد). رجوع به فارّ شود. || (اِ) در عبارت حریری بمعنی زیبق است بسبب سرعت سیلان آن ، و نیز به اصطلاح اهل صناعت کیمیا زیبق است . (فهرست مخزن الادویه ): و انصَلَت َ منا انصلات الفَرّار. (حریری از
غور ملحلغتنامه دهخداغور ملح . [ غ َ رُ م َ ل َ ] (اِخ ) آبی است متعلق به بنی عدویه . هیش بن شراحیل مازنی مازن بنی عمروبن تمیم گوید : فان قتلت اخی ، اذ حم ّ مقتله فلست اوّل عبدربّه قتلالقیته طیباً نفساً بمیتته لما رأی الموت لانکساً ولا وکلاو قد دعوتک ی
دیومردملغتنامه دهخدادیومردم . [ وْ م َ دُ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) نوعی از حیوان که به عربی نسناس گویند. (برهان ) (انجمن آرا). نسناس . جنسی از خلق که بر یک پای جهند. (مهذب الاسماء) (السامی فی الاسامی چ عکسی ص 44). نسناس . (منتهی الارب ). نوعی از حیوان که بهندی آن ر