النجلغتنامه دهخداالنج . [ اَ ن َ ] (یونانی ، اِ) حکیم مؤمن در تحفه (ص 32) آرد: النج لغت یونانی بمعنی اصل است ، و آن بیخ نباتی است شبیه به زردک ، ساقی باریک بقدر یک شبر، و گلی سفید مانند گل زردک و تخمی سفید و طولانی و خالدار که طول آن کمتر از برنج است دارد و
النجفرهنگ فارسی عمیدریشهای شبیه زردک، متعلق به گیاهی با ساقۀ ستبرو گلهای سفید که در طب قدیم کاربرد داشته.
النزلغتنامه دهخداالنز. [ ] (اِخ ) کوهی است در شمال قزوین که بکوههای دیگر این دیار پیوسته است . مستوفی در نزهةالقلوب آرد:کوه النز، عوام گویند که اصل نامش اعلی نز است و بکثرت استعمال النز شد و این سخن بی بنیاد است و النز اسم علم او است . و رجوع بهمین کتاب چ لیدن ص 192
گالنجلغتنامه دهخداگالنج . [ ل ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گل فریز بخش خوسف شهرستان بیرجند، واقع در 37 هزارگزی خاور خوسف و 12 هزارگزی شمال خاوری گل ، کوهستانی ، هوای آن معتدل ، دارای 7 تن سکنه
النجملغتنامه دهخداالنجم . [ اَن ْ ن َ ] (اِخ ) ثریا. پروین . صاحب اقرب الموارد گوید: نجم بمعنی ستاره است و عرب آنرا با الف و لام و مطلق استعمال کنند و مرداشان ثریا باشد و آنرا علم برای ستاره ٔ مذکور دانند چنانکه گویند: طلع النجم ، و مقصود طلوع ثریا باشد و بی الف و لام نکره است . و رجوع به پروی
النجوجلغتنامه دهخداالنجوج . [ اَ ل َ ] (اِ) درختی است که مثل عود عطر و رایحه دارد. (فرهنگ جهانگیری ). رجوع به النجج و یلنجوج و الوة شود.
النجقلغتنامه دهخداالنجق . [ اَ ل َ ج ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان رودقات بخش مرکزی شهرستان مرند، در 26هزارگزی خاور مرند و 16 هزارگزی شوسه و راه آهن مرندبه تبریز. جلگه و سردسیر است . سکنه ٔ آن 2515</s
النجالغتنامه دهخداالنجا. [ اَ ل َ ] (اِخ ) همان النجق است . رجوع به اخبارالدولة السلجوقیة ص 181 و «النجق » شود.
النجارقلغتنامه دهخداالنجارق . [ اَ ل َ رِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان تیرچایی بخش ترکمان شهرستان میانه ، در 17هزارگزی شمال میانه و 28 هزارگزی خاور ترکمان . کوهستانی و معتدل است . سکنه ٔ آن 1100 ت
آلوچهلغتنامه دهخداآلوچه . [ چ َ / چ ِ ] (اِ مصغر) مصغّر آلو. قسم خرد و ترش تر گوجه . اِدرِک . اجاص . (داود ضریر انطاکی ). آلنج . نیسوق : سیب و زردآلو وآلوچه و امرود و هلوباز انجیر وزیری ّ و خیار خوشخوار.بسح
النجملغتنامه دهخداالنجم . [ اَن ْ ن َ ] (اِخ ) ثریا. پروین . صاحب اقرب الموارد گوید: نجم بمعنی ستاره است و عرب آنرا با الف و لام و مطلق استعمال کنند و مرداشان ثریا باشد و آنرا علم برای ستاره ٔ مذکور دانند چنانکه گویند: طلع النجم ، و مقصود طلوع ثریا باشد و بی الف و لام نکره است . و رجوع به پروی
النجوجلغتنامه دهخداالنجوج . [ اَ ل َ ] (اِ) درختی است که مثل عود عطر و رایحه دارد. (فرهنگ جهانگیری ). رجوع به النجج و یلنجوج و الوة شود.
النجقلغتنامه دهخداالنجق . [ اَ ل َ ج ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان رودقات بخش مرکزی شهرستان مرند، در 26هزارگزی خاور مرند و 16 هزارگزی شوسه و راه آهن مرندبه تبریز. جلگه و سردسیر است . سکنه ٔ آن 2515</s
النجالغتنامه دهخداالنجا. [ اَ ل َ ] (اِخ ) همان النجق است . رجوع به اخبارالدولة السلجوقیة ص 181 و «النجق » شود.
النجارقلغتنامه دهخداالنجارق . [ اَ ل َ رِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان تیرچایی بخش ترکمان شهرستان میانه ، در 17هزارگزی شمال میانه و 28 هزارگزی خاور ترکمان . کوهستانی و معتدل است . سکنه ٔ آن 1100 ت
تالنجلغتنامه دهخداتالنج . [ ل ِ ] (اِخ ) دهی است از بخش ایذه ٔ شهرستان اهواز. در 21هزارگزی شمال باختری ایذه ، کنار راه مالرو سکوری به کوه کمرون واقع است . جلگه ای است گرمسیر و 159 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و چاه و محصول آن غ
سالنجلغتنامه دهخداسالنج . [ ل َ ] (اِ) بمعنی سارنج که مرغک سیاه و کوچک و ضعیف باشد. (برهان ) (آنندراج ). رجوع به سارنج و سارنگ و ساننج شود.
فهالنجلغتنامه دهخدافهالنج . [ ف َ ل َ ] (اِخ ) دهی است از بخش طبس شهرستان فردوس که دارای 895 تن سکنه است . آب آن از قنات و محصول عمده اش غله ، خرما و تنباکو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
کالنجلغتنامه دهخداکالنج . [ ل َ ] (اِ) میوه ای است شبیه به کنار. (برهان ) (آنندراج ). و آن را در خراسان علف شیران گویند. (برهان ). و به عربی زعرور خوانند. رنگ آن سرخ و زرد شود. (آنندراج ). در تهران زالزالک گویند. (ناظم الاطباء). شعوری گوید: «میوه ای است شبیه گلنار برنگ سرخ و زرد». (فرهنگ شعوری