الک کردنلغتنامه دهخداالک کردن . [ اَ ل َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بیختن . از الک گذراندن چیزی . رجوع به «الک » و کارآموزی داروسازی ص 42 شود.
الک کردنscreening 2واژههای مصوب فرهنگستانبیختن آرد برای جدا کردن ذرات خارجی بزرگتر از حد مطلوب از آن
الک کردنsieving 1واژههای مصوب فرهنگستانروشی برای بازیابی مواد فرهنگی نسبتاً ریز در نهشتههای باستانشناختی با الک کردن خاک بستره متـ . الک کردن خشک dry sieving
هلک و هلکلغتنامه دهخداهلک و هلک . [ هَِ ل ِک ْ ک ُ هَِ ل ِک ک / ل ِ ] (ق مرکب ) در تداول کنایه از کندی و سستی در کار است ، یا کنایه از راه رفتن به سنگینی و کندی ، چنانکه گویند: هلک و هلک آمد.
چیالکلغتنامه دهخداچیالک . [ ل َ ] (اِ) توت فرنگی . چیلک . شاکله . چلم . در عربی آن را فروله و شُلیک خوانند. گیاهی از خانواده ٔ گلسرخیان و از تیره ٔ چیالک هاست و چند سال عمر میکند. جوانه ای میزند که نمو آن ساقه ٔ خزنده ٔ چیالک را تشکیل میدهد. این ساقه بر زمین میخزد، و از بندهای خود آنجا که مجاو
حالقلغتنامه دهخداحالق . [ ل ِ ] (ع ص ، اِ) نعت فاعلی از حلق . سترنده ٔ موی . سرتراش . آرایشگر سر و صورت . سلمانی . ج ، حَلَقة. || پر و مملو. || بَدْیُمْن . (منتهی الارب ). مشئوم . || پستان پرشیر. ج ، حُلَّق ، حوالق . (مهذب الاسماء) (منتهی الارب ). || تاک بررفته بردرخت . || کوه بلند. (منتهی ال
الک کردن آبیwet sievingواژههای مصوب فرهنگستانروشی برای بازیابی مواد فرهنگی نسبتاً ریز با شستن خاک و کلوخهای بستره در الک
الکلغتنامه دهخداالک . [ ؟ل ْ ل َ ] (اِخ ) دهی است از بلوک فامور در مغرب شیراز. رجوع به فارسنامه ٔ ناصری جزء دوم ص 227 شود.
الکلغتنامه دهخداالک . [ اَ ] (ع مص ) خاییدن لگام را. (مصادر زوزنی ). لگام خاییدن [ اسب ] . (تاج المصادر بیهقی ). خاییدن اسب لگام را. لغتی است در علک . (از ذیل اقرب الموارد). || فرستادن پیغام . (مصادر زوزنی ). رسانیدن رسالت و پیغام . (از اقرب الموارد).
الکلغتنامه دهخداالک . [ اَ ل ْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بیلوار بخش کامیاران شهرستان سنندج که در 9000 گزی باختر کامیاران و 9000 گزی باختر شوسه ٔ کرمانشاه به سنندج قرار دارد. دامنه و سردسیر است . سکنه ٔ آن <span class="hl" d
الکلغتنامه دهخداالک . [ اَ ل َ ] (اِ) موبیز، مأخوذ از ترکی است . (ناظم الاطباء). تنگ بیز. پرویزن . آردبیز. (در تداول اهالی خراسان ماشو گویند). مانند غربال است ولی سوراخهای الک کوچکتر است . رجوع به غربال و پرویزن و آردبیز شود.- الک اِستَنبُلی در تداول عامه ، الکی که از س
الکلغتنامه دهخداالک . [ اَل ِ ] (اِ) بمعنی بیجاده است یعنی خرده ٔ جواهر. (فرهنگ شعوری ج 1 ورق 138 ب از شرفنامه ٔ منیری ) . قسمی سنگ قیمتی . (از ناظم الاطباء). || (ص ) بیچاره . (شرفنامه ٔ منیری ) (مؤید الفضلاء). بیچاره و ناا
دوالکلغتنامه دهخدادوالک . [ دَ ل َ ] (اِ) اشنه . دواله . دوالی . آلک . (ریاض الادویة) (بحر الجواهر). نام دارویی خوشبوی . (برهان ) (از غیاث ) (از آنندراج ).
دوالکلغتنامه دهخدادوالک . [ دَ ل َ ](اِ مصغر) تصغیر دوال است . (برهان ). || دوالی را گویند که بدان قمار بازند. (برهان ) (غیاث ). || نوعی از قماربازی است که به دوال چرم می بازند. (غیاث ) (آنندراج ). رجوع به دوالک بازی شود.- بازی دوالک ؛ کنایه از مکر و حیله و نیرنگ س
حراش مالکلغتنامه دهخداحراش مالک . [ ح ِ ش ِ ل ِ ] (اِخ ) معاصر شعبه بود. (منتهی الارب ). معاصر شعبةبن حجاج عتکی بود. (تاج العروس ).