الیفلغتنامه دهخداالیف . [ اَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کمارج بخش خشت شهرستان کازرون ، در 32 هزارگزی خاور کنارتخته ، در دامنه ٔ جنوب باختری کوه قبله واقع، و کوهستانی و گرمسیر است . سکنه ٔ آن 458 تن شیعه اند که بفارسی و ترکی س
الیفلغتنامه دهخداالیف . [ اَ ] (ع ص ) دوست . مونس . ج ، اَلائِف . (از اقرب الموارد). یار و دوست و همخو. (ناظم الاطباء).
الف الف کردنلغتنامه دهخداالف الف کردن . [ اَ ل ِ اَ ل ِک َ دَ ] (مص مرکب ) خربزه و مانند آن را به اجزای کوچک بدرازا بریدن . ریزریز کردن . رجوع به اَلِف شود.
الیفالطلغتنامه دهخداالیفالط. [ ] (اِخ ) نام یکی از پیروان دلیر داود علیه السلام . وی را الیفال نیز خوانده اند. (از قاموس کتاب مقدس ).
حيوان اليفدیکشنری عربی به فارسیحيوان اهلي منزل , دست اموز , عزيز , سوگلي , معشوقه , نوازش کردن , بناز پروردن
الیفالطلغتنامه دهخداالیفالط. [ ] (اِخ ) نام یکی از پیروان دلیر داود علیه السلام . وی را الیفال نیز خوانده اند. (از قاموس کتاب مقدس ).
ژنرالیفلغتنامه دهخداژنرالیف . [ ژِ ن ِ ] (اِخ ) نام قصر پادشاهان مغاربه نزدیکی الحمراء واقع در غرناطه و آن نمونه ٔ بارزی ازفن معماری عرب و دارای باغهای دلکش و باشکوه است .
مخالیفلغتنامه دهخدامخالیف . [ م َ ] (ع اِ) ج ِ مِخلاف . و منه مخالیف الیمن ؛ دیه های یمن . (از منتهی الارب ) (ازمهذب الاسماء) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مذارع . مزالف . براغیل . روستاها. حومه ها. (یادداشت ایضاً).
اظالیفلغتنامه دهخدااظالیف . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ اُظلوفَة. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (از متن اللغة) (منتهی الارب ). ج ِ اظلوفة، زمین که در وی سنگهای تیز باشد، گویا سرشت آن سرشت کوه است . (آنندراج ). و رجوع به اظلوفة شود.
تکالیفلغتنامه دهخداتکالیف . [ ت َ ](ع اِ) ج ِ تکلیف . تکلیف ها و دشواریها و سختی ها و ناهمواریها و آزمایشها. || رسوم . || باج و خراج . (ناظم الاطباء). رجوع به تکلیف شود.