الیملغتنامه دهخداالیم . [ اَ ] (ع ص ) دردگین . (منتهی الارب ). الم ناک . دردناک . دردآور. موجِع. مانند سمیع بمعنی مُسمِع. (از اقرب الموارد).- عذاب الیم ؛ عذابی که دردرسانی آن بغایت رسیده باشد، بطریق مبالغه است . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
الم الملغتنامه دهخداالم الم . [ اُ ل ُ اُ ل ُ ] (اِ مرکب ) فوج فوج . (فرهنگ رشیدی ). گروه گروه و فوج فوج . چه الم بمعنی فوج و گروه باشد. (برهان قاطع) (هفت قلزم ) (آنندراج ) (از انجمن آرا). فوج در فوج . (فرهنگ سروری ) (فرهنگ خطی ) (برهان جامع). || پی درپی و زودزود. (فرهنگ سروری ) (برهان جامع) (شر
الیماسلغتنامه دهخداالیماس . [ اَ ] (اِخ ) باریشوع ، یا علیمیای جادوگر، پیغمبر کاذبی بود. (قاموس کتاب مقدس ذیل الیماس و باریشوع ).
الیمستانلغتنامه دهخداالیمستان . [ م ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان چلاو بخش مرکزی شهرستان آمل در 42 هزارگزی جنوب آمل . در کوهستانی جنگلی واقع و معتدل مرطوب است . سکنه ٔ آن 145 تن شیعه اند و بلهجه ٔ مازندرانی فارسی سخن میگویند. آب آ
الیماسلغتنامه دهخداالیماس . [ اَ ] (اِخ ) باریشوع ، یا علیمیای جادوگر، پیغمبر کاذبی بود. (قاموس کتاب مقدس ذیل الیماس و باریشوع ).
الیمستانلغتنامه دهخداالیمستان . [ م ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان چلاو بخش مرکزی شهرستان آمل در 42 هزارگزی جنوب آمل . در کوهستانی جنگلی واقع و معتدل مرطوب است . سکنه ٔ آن 145 تن شیعه اند و بلهجه ٔ مازندرانی فارسی سخن میگویند. آب آ
شالیملغتنامه دهخداشالیم . (اِخ ) (صلح ) سفر پیدایش (14:18) برحسب رأی عالم همان محلی است که بعد از آن اورشلیم خوانده شد همانکه در مزامیر (76:2) سالیم مکتوب اس
لالیملغتنامه دهخدالالیم . (اِخ ) (محله ...) موضعی بین جنوب شرقی و مشرق نهر بادله در مازندران . (مازندران و استرآباد رابینو بخش انگلیسی ص 58).
لالیملغتنامه دهخدالالیم . (اِخ ) دهی از دهستان میان دورود. بخش مرکزی شهرستان ساری . واقع در 14 هزارگزی خاورساری و یکهزار گزی جنوب راه شوسه ٔ ساری به بهشهر. دشت ، معتدل ، مرطوب و مالاریائی . دارای 420 تن سکنه ٔ شیعه فارسی و ماز
لالیملغتنامه دهخدالالیم . (اِخ ) نام یکی از یاران و سپاهیان امیرتیمور گورکان در جنگ شاه منصور. (ظفرنامه ٔ شامی به نقل از تاریخ عصر حافظ، ص 434).