امالغتنامه دهخدااما. [ اَ ] (ع صوت ) بمعنی اَلا (هان ) باشد و بیشتر قبل از قسم قرار گیرد:اما و الذی ابکی و اضحک و الذی امات و احیا و الذی امره الامر...یعنی هان سوگند به آنکه بگریاند و بخنداند و آنکه میراند و زنده کند و فرمان فرمان اوست ... (ازاقرب الموارد). || (ق ) بمعنی حقاً: ام
امالغتنامه دهخدااما. [ اَم ْ ما ] (ع حرف ربط) حرف شرط است : فأما الذین آمنوا فیعلمون انه الحق (قرآن 26/2)؛ (اما آنانی که ایمان آوردند میدانند آن مثل حق است ). (منتهی الارب ). اما حدیث خواجه احمد، بنده را با چنین سخنان کاری نیست . (تا
امالغتنامه دهخدااما. [ اِم ْ ما ] (ع حرف ربط) حرف تردید است . (غیاث اللغات ). برای شک آید مانند اَو، جز اینکه در اَو ابتداء به تیقن باشد و در اما به شک : جائنی اما زید و اما عمرو. (از منتهی الارب ). || برای ابهام آید : اما یعذبهم و اما یتوب علیهم (قرآن <span class="hl
پرتوِ گاماgamma rayواژههای مصوب فرهنگستاننوعی تابش الکترومغناطیسی پرانرژی و پرنفوذ که معمولاً در واپاشی پرتوزا گسیل میشود
گسیل گاماgamma emissionواژههای مصوب فرهنگستانفرایندی که در آن هستههای اتمی با بیرون فرستادن تابش الکترومغناطیسی پرانرژی، بهصورت پرتو گاما، از حالت برانگیخته به حالتی با انرژی کمتر نزول میکنند
امالهلغتنامه دهخدااماله . [ اِ ل َ ] (ع مص ) برگردانیدن . خم دادن . (منتهی الارب ). میل دادن و برگردانیدن . (غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). رجوع به امالةشود. || تنقیه کردن . داخل کردن مایعات درامعا و احشا از پایین برای پاک کردن روده ٔ انسان یاحیوان و رفع یبوست . (فرهنگ نظام ) (ناظم ا
اماملغتنامه دهخداامام . [ اِ ] (ع ص ، اِ) مقتدا، رئیس باشد یا غیر رئیس . (منتهی الارب ). پیشوا. (آنندراج ). پیشرو. (فرهنگ فارسی معین ) . ج ، اَیِمَّه ، اَئِمَّه . (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). مؤلف منتهی الارب نویسد: امام جمع است بر لفظ واحد، نه اسم جمع مانند عدل ، زیرا که در تثنیه امامان گ
امانتلغتنامه دهخداامانت . [ اَ ن َ ] (ع مص ، اِمص ) راستی . ضد خیانت . (منتهی الارب )(از اقرب الموارد) (آنندراج ). استواری در راستی . درستکاری . اخلاص و صداقت . امینی . (ناظم الاطباء). امین بودن . (فرهنگ فارسی معین ). امانت یعنی قرار دادن و بجا آوردن مقتضای عدالت در اوقات معین آن و این یکی ازص
اماثلتلغتنامه دهخدااماثلت . [ ] (اِخ ) شعبه ای از قبیله ٔ بنی رکب منشعب از بنی اشعر. (تاریخ قم ص 283).
امالهلغتنامه دهخدااماله . [ اِ ل َ ] (ع مص ) برگردانیدن . خم دادن . (منتهی الارب ). میل دادن و برگردانیدن . (غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). رجوع به امالةشود. || تنقیه کردن . داخل کردن مایعات درامعا و احشا از پایین برای پاک کردن روده ٔ انسان یاحیوان و رفع یبوست . (فرهنگ نظام ) (ناظم ا
اماملغتنامه دهخداامام . [ اِ ] (ع ص ، اِ) مقتدا، رئیس باشد یا غیر رئیس . (منتهی الارب ). پیشوا. (آنندراج ). پیشرو. (فرهنگ فارسی معین ) . ج ، اَیِمَّه ، اَئِمَّه . (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). مؤلف منتهی الارب نویسد: امام جمع است بر لفظ واحد، نه اسم جمع مانند عدل ، زیرا که در تثنیه امامان گ
امانتلغتنامه دهخداامانت . [ اَ ن َ ] (ع مص ، اِمص ) راستی . ضد خیانت . (منتهی الارب )(از اقرب الموارد) (آنندراج ). استواری در راستی . درستکاری . اخلاص و صداقت . امینی . (ناظم الاطباء). امین بودن . (فرهنگ فارسی معین ). امانت یعنی قرار دادن و بجا آوردن مقتضای عدالت در اوقات معین آن و این یکی ازص
دامالغتنامه دهخداداما. (از ع ، اِ) دریا. (غیاث ). به معنی دریاست . (شعوری ج 1 ص 406 از فرهنگ حلیمی نعمة اﷲ). رجوع به داماء و نیز رجوع به دامّاء شود.
دامدامالغتنامه دهخدادامداما. (اِخ ) دهی است از دهستان چای پاره بخش قره ضیاءالدین شهرستان خوی . واقع در 8هزارگزی شمال خاوری قره ضیاءالدین و 4هزارگزی خاور شوسه ٔ قره ضیاءالدین به ماکو. دامنه است و معتدل و دارای <span class="hl" di
پیم پرامالغتنامه دهخداپیم پراما. [ پْرا / پ ِ را ] (اِخ ) نام ولایتی بوده است مسکن مردم آدراایست به هند، در عهد اسکندر مقدونی . (رجوع به ایران باستان ج 2 ص 1800 شود).
خامالغتنامه دهخداخاما. (اِ) وزنی است وبر دو قسم است خامای صغیر و آن وزنی باشد معادل دو مثقال ، خامای کبیر و آن وزنی باشد معادل سه مثقال .