امارلغتنامه دهخداامار. [ اَ ] (اِ) حساب . شمار. آمار. (از شرفنامه ) (آنندراج ). امار و همار و آمار و شمار و شماره از یک ریشه اند. (حاشیه ٔ مزدیسنا چ 1 ص 181).
امارلغتنامه دهخداامار. [ اِ ] (اِخ ) الیویه گلو، ملقب به گوستاو. رمان نویس فرانسوی . وی در پاریس بدنیا آمد (1818-1883 م .). او راست : رمانهای ماجراها که داستان آنها در آمریکا اتفاق افتاده است .
امارلغتنامه دهخداامار. [ اِ ] (ع اِ) فرمان . (آنندراج ). امر. حکم . (ازاقرب الموارد). ایمار. (اقرب الموارد) (آنندراج ).
عمایرلغتنامه دهخداعمایر. [ ع َ ی ِ ] (اِخ ) فخذی است از قبیله ٔ خالد که در ساحل خلیج فارس ساکنند و منطقه ٔ آنان محدود است از شمال به وادی مقطع، از جنوب به ناحیه ٔ بیاض و از مغرب به منطقه ٔ صَمّان . (از معجم قبائل العرب از قلب جزیرةالعرب فؤاد حمزة ص 147).
حمارلغتنامه دهخداحمار. [ ح َ مارر ] (ع اِ) ج ِ حَمارّة.(منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به حمارة شود.
حمارلغتنامه دهخداحمار. [ ح ِ ] (اِخ ) ابن مالک یا مویلع. مردی بود از طایفه ٔ عاد که چهل سال مسلمان و اهل کرم و جود و بخشش بود. ده فرزند داشت که برای شکار بیرون رفتند و صاعقه ٔ آسمانی آنان راهلاک کرد و بدنبال این حادثه آن مرد، کافر شد و گفت :من خدایی را که فرزندان من را چنین نابود کرد نمی پرست
حمارلغتنامه دهخداحمار. [ ح ِ ] (اِخ ) مروان بن محمدبن مروان الحکم . چهاردهمین و آخرین خلفای اموی . رجوع به مروان شود.
حمارلغتنامه دهخداحمار. [ ح ِ ] (ع اِ) خر. (منتهی الارب ). حیوان اهلی معروفی است و قسمی از آن وحشی است و آنرا حمار وحش خوانند. الاغ . درازگوش : نرم و تر گردد و خوشخوار و گوارنده خار بیطعم که در کام حمار آید. ناصرخسرو.سر ز کمند خرد چ
اماراتلغتنامه دهخداامارات . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ اَمارة. علامتها و نشانها. (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (از مهذب الاسماء) : اگر شغل هارون کفایت شود و ان شأاﷲ که شود، سخت زود که امارات آن دیده میشود و اگر دیرترروزگار گیرد رای درست تر بنده آن است که خداوند به مرو رود. (تاریخ بی
امارانطونلغتنامه دهخداامارانطون . [ اَ ] (معرب ، اِ) (معرب از یونانی ) امارنطون (گیاه ). رجوع به امارنطون و دزی ج 1 ص 36 شود.
امارتلغتنامه دهخداامارت . [ اِ رَ ] (ع مص ) امارة. امیر شدن . امیری . ولایت . سری . فرمانروایی . فرمانفرمایی . حکومت . پادشاهی . رجوع به اِمارة شود : کار بدان منزلت رسید که هر سالی چون ما را بغزنین خواندی بر درگاه و مجلس امارت ، ترتیب رفتن و نشستن و بازگشتن این دو تن ..
اماردلغتنامه دهخداامارد. [ اَ رِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ اَمرَد، بی ریش و ساده زنخ . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). پسران بی مو و ساده زنخ . ساده رویان . سادگان . بی ریشان . (فرهنگ فارسی معین ). در فرهنگهای عربی به این جمع تصریح نشده است . و رجوع به امرد شود.
امارسلغتنامه دهخداامارس . [ ] (اِخ ) نام دانشمندی که دارای فضایل اخلاقی بوده است . رجوع به تاریخ الحکماء قفطی ص 203 شود.
اماراتلغتنامه دهخداامارات . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ اَمارة. علامتها و نشانها. (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (از مهذب الاسماء) : اگر شغل هارون کفایت شود و ان شأاﷲ که شود، سخت زود که امارات آن دیده میشود و اگر دیرترروزگار گیرد رای درست تر بنده آن است که خداوند به مرو رود. (تاریخ بی
امارانطونلغتنامه دهخداامارانطون . [ اَ ] (معرب ، اِ) (معرب از یونانی ) امارنطون (گیاه ). رجوع به امارنطون و دزی ج 1 ص 36 شود.
امارت دادنلغتنامه دهخداامارت دادن . [ اِ رَ دَ ] (مص مرکب ) به امیری گماشتن . امیر کردن . فرمانروایی دادن . حکومت دادن . تعمیل . امیر کردن کسی را و مستولی گردانیدن بر قومی : بداده ایم امارت ترا و درخور تست سپرده ایم بتو هند و مر تو راست سزا.؟</p
امارت داشتنلغتنامه دهخداامارت داشتن . [ اِ رَ ت َ ] (مص مرکب ) فرمانروا بودن . امیر بودن . فرماندهی و سرداری .
امارتلغتنامه دهخداامارت . [ اِ رَ ] (ع مص ) امارة. امیر شدن . امیری . ولایت . سری . فرمانروایی . فرمانفرمایی . حکومت . پادشاهی . رجوع به اِمارة شود : کار بدان منزلت رسید که هر سالی چون ما را بغزنین خواندی بر درگاه و مجلس امارت ، ترتیب رفتن و نشستن و بازگشتن این دو تن ..
دامدامارلغتنامه دهخدادامدامار. (اِخ )دهی است از دهستان الند بخش حومه ٔ شهرستان خوی . واقع در 59هزارگزی باختر خوی در مسیر جنوبی راه ارابه روملحملی به زورآباد. دره است و کوهستانی و سردسیر و دارای 30 تن سکنه . آب آن از دره ملحملی اس
تامارلغتنامه دهخداتامار. (اِخ ) (به عبری درخت خرما). اسم زنی است که به دو نفر از اولاد یهودا یعنی «عیرو» بعد از فوت او به «اونان » تزویج شد و چون اونان سرای فانی را بدرود گفت ، پدرش وعده داد که هرگاه پسرم «شیله » بحد بلوغ رسد، ترا بدو تزویج نمایم اما چون شیله بالغ گردید و یهودا بوعده ٔ خود وفا
تامارلغتنامه دهخداتامار. (اِخ ) اسم مکانی است که بطرف شرقی یهودا واقع است . (کتاب حزقیال 47:19 و 48:28) و در تعیین موضعآن اختلاف است . بعضی بر آنند که همان «ت
تامارلغتنامه دهخداتامار. (اِخ ) خواهر ابشالوم که آمنون از راه حسدوی را ملوث کرده با وی هم بستر شد. (کتاب دوم سموئیل 13 کتاب اول تواریخ ایام 3:9) (قاموس کتاب مقدس ).