امانیلغتنامه دهخداامانی . [ اَ ] (اِخ ) از زنان سخنور قرن یازدهم هجری و کنیز زیب النساء بود. رجوع به زنان سخنور ج 3 ص 59 و فرهنگ سخنوران شود.
امانیلغتنامه دهخداامانی . [ اَ ] (اِخ ) شاعری عثمانی . از مردم استانبول بود. رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود.
امانیلغتنامه دهخداامانی . [ اَ ] (اِخ ) میرزا امان اﷲ متخلص به امانی و مخاطب به خانزمان پسر مهابت خان از شاعران قرن یازدهم بشمار میرفت پدرش مهابت خان از امرای شاهجهان بود. امانی نیز پس از وفات پدر درسلک منصب داران دربار وی بود. صاحب سفینه ٔ خوشگو نویسد: در نظم و نثر و نیز در طبابت دست داشت ، د
امانیلغتنامه دهخداامانی . [ اَ ] (ع ص نسبی ) منسوب به امانت . (آنندراج ). امانتی . (فرهنگ فارسی معین ). هر ملکی که بطور امانت بکسی واگذار شده باشد بدون اجازه . (ناظم الاطباء). املاک خالصه ٔ سرخس را اجازه نداده اند و امانی عمل میکنند. (یادداشت مؤلف ). || گرو و رهن . (ناظم الاطباء).
امانیلغتنامه دهخداامانی . [ اَ نی ی ] (ع اِ) ج ِ اُمنِیَّة آرزوها. (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (غیاث اللغات ). مرادها. (آنندراج ) (غیاث اللغات ). خواهشها. (از ناظم الاطباء) : بزی با امانی و حور قبایی برود غوانی و لحن اغانی . منوچهری .<
آمین زیستزادbiogenic amineواژههای مصوب فرهنگستانآمینی که از واکنش برخی زیمایهها/ آنزیمهای میکربی با آمینواسیدها تولید میشود
مقدار اَبرcloud amountواژههای مصوب فرهنگستانبخشی از آسمان که برطبق برآورد از یک نوع اَبر در تراز معینی یا از انواع اَبر در ترازهای گوناگون پوشیده میشود
همانیلغتنامه دهخداهمانی . [ هََ ] (ص نسبی ) منسوب به همان که ظاهراً قریه ای است در عراق . (سمعانی ).
همگانیلغتنامه دهخداهمگانی . [ هََ م َ / م ِ ] (ص نسبی ) کلی . عمومی و متعلق به همه . (یادداشتهای مؤلف ).
امانیاکلغتنامه دهخداامانیاک . [ اَ ] (مأخوذ از انگلیسی ، اِ) جسمی بخاری و فرار. دارای بویی تند و نافذ و طعمی حاد و سوزان مرکب از دو حجم آزت و شش حجم هیدروژن . رجوع به آمنیاک و آمونیاک شود.
امانیهلغتنامه دهخداامانیه . [ اَ نی ی َ / ی ِ ] (اِخ ) (بزرگ ) دهی بوده است در باختر رودخانه ٔ کارون که اکنون یکی از محلات شهر اهواز و به لشکرآباد معروف است . رجوع به فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6 شود.
امانیهلغتنامه دهخداامانیه . [ اَ نی ی َ / ی ِ ] (اِخ ) (کوچک ) ده کوچکی است از دهستان نهر هاشم بخش مرکزی شهرستان اهواز واقع در 3 هزارگزی جنوب غرب اهواز و باختر رودخانه ٔ کارون ، در دشت واقع شده و گرمسیر است . <span class="hl" d
امانیهلغتنامه دهخداامانیه . [ اَ نی ی َ / ی ِ ] (اِخ ) جایی است در راه تهران به شمیران در جاده ٔ پهلوی . بتازگی در آنجا ساختمانها و باغ احداث شده است .
امانی اصفهانیلغتنامه دهخداامانی اصفهانی . [ اَ ی ِ اِ ف َ ] (اِخ ) از شاعران قرن دهم هجری بود. رجوع به منتخب التواریخ عبدالقادر بداونی ج 3 ص 184 و شمع انجمن ص 57 و هفت اقلیم ومآثر رحیمی ج <span class=
امانت بینِکتابخانهایinterlibrary loan, interlending, interlibrary lendingواژههای مصوب فرهنگستانتبادل منابع اطلاعاتی میان دو یا چند کتابخانه بهصورت امانی
امانی اصفهانیلغتنامه دهخداامانی اصفهانی . [ اَ ی ِ اِ ف َ ] (اِخ ) از شاعران قرن دهم هجری بود. رجوع به منتخب التواریخ عبدالقادر بداونی ج 3 ص 184 و شمع انجمن ص 57 و هفت اقلیم ومآثر رحیمی ج <span class=
امانی کابلیلغتنامه دهخداامانی کابلی . [ اَ ی ِ ب ُ ] (اِخ ) (میر...) شاعری از سادات کابل بود. در سال 981 هَ . ق . در زمان اکبرشاه به هندوستان رفت و در سال 1047 هَ . ق . در شهر جونپور درگذشت . وی در ماده تاریخ گفتن استاد بود، از اوست
امانی بایبورتیلغتنامه دهخداامانی بایبورتی . [ اَ ی ِ ] (اِخ ) (محمد بیک ) از اهل بایبورت و مردی عابد و صالح و پرهیزگار بوده و بمطالعه علاقه داشته است . وقتی حاکم یزد بوده و اشعارش را بر صادقی کتابدار شاه عباس کبیر می خوانده است . بیتی از اشعار ترکی او در مجمعالخواص نقل شده است . (از مجمعالخواص چ تبریز
امانی کرمانیلغتنامه دهخداامانی کرمانی . [ اَ ی ِ ک ِ ] (اِخ ) ملاعبداﷲ... متخلص به گویا از شاعران قرن یازدهم هجری بود. وی به هندوستان رفت در نزد میر جمله ٔ شهرستانی تقرب یافت و مکنتی بهم رسانید و به اصفهان برگشت . دیوانش شامل ده هزار بیت است و بقول صاحب صبح گلشن شیرین زبان و شیوابیان بود. از اوست :<b
دامانیلغتنامه دهخدادامانی . (اِخ ) احمدبن فهربن بشیر الدامانی مولی بنی سلیم معروف به «فهرالرقی » از مردم دامان است . وی از جعفربن رفال و از وی ایوب وزان و اهل جزیره روایت کنند. پس از سال 200 هَ . ق . درگذشته است .
حبیب سلامانیلغتنامه دهخداحبیب سلامانی . [ ح َ ب ِ س َ ] (اِخ ) رجوع به حبیب بن عمرو و حبیب بن فویک شود.
خانسامانیلغتنامه دهخداخانسامانی . (اِ مرکب ) انبار خانه . اطاقی که دارای همه ٔ مصارف خانه باشد. (ناظم الاطباء).