امریهلغتنامه دهخداامریه . [ اَ ری ی َ ] (اِ) مأخوذاز تازی ، دستور کتبی ، گویند: امریه ای صادر کردند.
امریهلغتنامه دهخداامریه . [ اَ ری ی َ ] (اِخ ) از فرقه های غلات شیعه که می گفتند علی (ع ) در امر رسالت با حضرت رسول شریک است . (از کتاب خاندان نوبختی ص 250).
عمرةلغتنامه دهخداعمرة. [ ع َ رَ ] (اِخ ) بنت علقمه ٔ حارثیة. از زنان شجاع و دلیر بود که در غزوه ٔ احد با همسرش که از بنی عبدالدار بود شرکت کرد. رجوع به سیره ٔ ابن هشام ، الاغانی و اعلام النساء شود.
حمرةلغتنامه دهخداحمرة. [ ح ُ رَ ] (ع اِ) سرخی . (منتهی الارب ). و آن رنگ معروفی است . (از اقرب الموارد).- ذوحمرة ؛ شیرین : گویند رطب ذوحمرة. (از اقرب الموارد).|| صبغی است که برای قرمز کردن رنگهابکار میرود. (از اقرب الموارد). || درختی است که خران دوست دارند. ||
حمرةلغتنامه دهخداحمرة. [ ح ُ م َ رَ ] (ع اِ) یکی حمر. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). و آن مرغی است سرخ رنگ . رجوع به حمر شود.
حمیرهلغتنامه دهخداحمیره . [ ح َ رِ] (اِخ ) دهی است از دهستان همائی شهرستان سبزوار. ناحیه ای است کوهستانی معتدل . از قنات مشروب میشود. محصول آن غلات و پنبه . اهالی به کشاورزی گذران میکنند. راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).
سامریهلغتنامه دهخداسامریه . [ م ِ ری ی َ ] (اِخ ) نام سال یازدهم بعثت رسول صلوات اﷲ علیه از سیزده سال توقف آن حضرت در مکه . (مؤلف ). سنه ٔ سامریة؛ نام سال یازدهم از نزول قرآن بمکه . در این سال سوره ٔ طه ، مریم ، کهف و اسری نازل شد. (یادداشت بخط مؤلف ).
سامریهلغتنامه دهخداسامریه . [ م ِ ری ی َ ] (اِخ ) نام فرقه ای از یهود سامری . (مفاتیح ). گروهی اند از یهود که در بیت المقدس و قرایای آن ساکن می باشند و ایشان بعد از موسی به نبوت هارون و یوشعبن لون قائلند و نبوت دیگران را که بعد از ایشان بودند منکرند مگر یک پیغمبر که جایز دانسته اندکه ظاهر شود.
غامریهلغتنامه دهخداغامریه . [ م ِ ری ی َ ] (اِخ ) قریه ای است از خاک بابل در نزدیکی حله ٔ بنی مزید و ابوالفتح بن جیاء کاتب از آن قریه است . (معجم البلدان ).
عامریهلغتنامه دهخداعامریه . [ م ِ ری ی َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از بخش راین شهرستان بم ، واقع در 20هزارگزی جنوب خاوری راین و 15هزارگزی باختر راه شوسه ٔ بم به کرمان . 20 تن سکنه دارد. (از فرهنگ ج