امساللغتنامه دهخداامسال . [ اِ ] (اِمرکب ، ق مرکب ) این سال یعنی سالی که در آن هستیم . (ناظم الاطباء). سال حاضر. هذه السنه . سنه ٔ جاری . سال جاری . العام : تا پدیدآمدت امسال خط غالیه بوی غالیه تیره شد و زاهری و عنبر خوار. عماره .تق
همساللغتنامه دهخداهمسال . [ هََ ] (ص مرکب ) هم سال . هم سن . (آنندراج ). دو تن که به یک اندازه عمر کرده باشند. (یادداشت مؤلف ). همزاد : کنون صد پسر گیر همسال اوبه بالا و چهر و بر و یال او. فردوسی .سیاوش مرا بود همسال و دوست روا
امصاللغتنامه دهخداامصال . [اِ ] (ع مص ) مال تباه کردن . (تاج المصادر بیهقی ). تباه کردن و بنابایست خرج کردن مال را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). تباه کردن مال و خرج کردن آن در چیزی که سود ندارد. (از اقرب الموارد). || بچه افکندن زن که هنوز مضغه باشد. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء
امسالهلغتنامه دهخداامساله . [ اِ ل َ / ل ِ] (ص نسبی ، ق مرکب ) منسوب به امسال . (فرهنگ فارسی معین ). || در اصطلاح عامیانه همین سال . امسال . (فرهنگ فارسی معین ).امسالی . [ اِ ] (ص نسبی ) منسوب به امسال . از مصطلحات عوام است . هر چیزی که مربوط به سال جاری با
امسالینلغتنامه دهخداامسالین . [ اِ ] (ص نسبی ) منسوب به امسال . امساله . (فرهنگ فارسی معین ) : سال امسالین نوروز طربناکتر است پار و پیرار همیدیدم اندوهگنا.منوچهری .
امسالهلغتنامه دهخداامساله . [ اِ ل َ / ل ِ] (ص نسبی ، ق مرکب ) منسوب به امسال . (فرهنگ فارسی معین ). || در اصطلاح عامیانه همین سال . امسال . (فرهنگ فارسی معین ).امسالی . [ اِ ] (ص نسبی ) منسوب به امسال . از مصطلحات عوام است . هر چیزی که مربوط به سال جاری با
امسالینلغتنامه دهخداامسالین . [ اِ ] (ص نسبی ) منسوب به امسال . امساله . (فرهنگ فارسی معین ) : سال امسالین نوروز طربناکتر است پار و پیرار همیدیدم اندوهگنا.منوچهری .