حمدالغتنامه دهخداحمدا. [ ح َ دُل ْ لاه ] (اِخ ) ابن مصطفی . از مردم اماسیه . یکی از مشاهیر خطاطان و بشیخ زاده معروف . وی در 920 هَ . ق . درگذشت . (قاموس الاعلام ).
حمیدالغتنامه دهخداحمیدا. [ ح َ دُل ْ لاه ] (اِخ ) اردبیلی . یکی از علماو ادبای فارس است که بعلوم ظاهری و باطنی آشنائی داشت . وی در اوایل قرن یازدهم هجری درگذشت . از اوست :آنروز که روی دل بسویم کردی دیدارحریص ووصل جویم کردی .(قاموس الاعلام ).
همدایگیلغتنامه دهخداهمدایگی . [ هََ ی َ / ی ِ ] (حامص مرکب ) هم دایگی . همشیربودن . نسبت دو طفل که آنها را یک دایه پرورد. همشیرگی : من اول شیر بنهادم تا سبب همدایگی و حق همشیرگی و تأکید محبت و مودت گردد. (تاریخ قم ).
امداءلغتنامه دهخداامداء. [ اَ ] (ع اِ) ج ِ مُدی و مدی پیمانه ای است شامیان و مصریان را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). پیمانه ای است در شام و مصر نزدیک به نوزده صاع و آن غیر از مد است . (از اقرب الموارد).
امداءلغتنامه دهخداامداء. [ اِ ](ع مص ) کلانسال شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). پر سال و مسن شدن . (از اقرب الموارد). || شیر بسیار نوشیدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || پرکردن جهت کسی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
دراسةدیکشنری عربی به فارسیويژه نگاشت , رساله درباره يک موضوع , امضاء با يک حرف , تک پژوهش , مطالعه , بررسي , مطالعه کردن
امضاءلغتنامه دهخداامضاء. [ اِ ] (ع مص ) روان کردن و در گذرانیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بگذرانیدن . (تاج المصادر بیهقی ) (آنندراج ). روان گردانیدن . (آنندراج ). راندن . (فرهنگ فارسی معین ). روان گردانیدن فرمان . (غیاث اللغات ). اجرا کردن . عمل کردن : اگر آنچه م
امضاءفرهنگ فارسی معین( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص م .) گذرانیدن . 2 - جایز ش مردن . 3 - ( اِ.) نام خود را در زیر نوشته ای نوشتن ؛ دستینه .
جعل امضاءلغتنامه دهخداجعل امضاء. [ ج َ ل ِ اِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) بدون اجازه بجای دیگری امضا کردن . پای نوشته یا سندی را بدون رضایت دیگری بنام او امضا کردن .مهر و امضاء دیگری را در غیاب او و بدون اجازه گرفتن از او بکار بردن . رجوع به جعل (اصطلاح حقوق ) شود.
امضاءلغتنامه دهخداامضاء. [ اِ ] (ع مص ) روان کردن و در گذرانیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بگذرانیدن . (تاج المصادر بیهقی ) (آنندراج ). روان گردانیدن . (آنندراج ). راندن . (فرهنگ فارسی معین ). روان گردانیدن فرمان . (غیاث اللغات ). اجرا کردن . عمل کردن : اگر آنچه م
صاحب امضاءلغتنامه دهخداصاحب امضاء. [ح ِ اِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) کنایه از وزیر و نویسندگان باشد. (برهان قاطع).