امنلغتنامه دهخداامن . [ اُ م ُ ] (ع اِ) ج ِ اَمون . (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به امون شود.
امنلغتنامه دهخداامن . [ اَ ] (اِخ ) آبی در بلاد غطفان . و گاهی عوض امن ، یمن گویند. (از معجم البلدان ).
امنلغتنامه دهخداامن . [ اَ ] (ع مص ) ایمن شدن . (مصادر زوزنی ) (ترجمان مهذب عادل بن علی ). بی هراس شدن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). بی بیم شدن . (مؤید الفضلاء). || اعتماد کردن به . امین پنداشتن . (یادداشت مؤلف ). گویند ما امن ان یجد صحابة؛ ای ماوثق او ماکاد. (از ناظم الاطباء). || (اِمص ) ب
امنلغتنامه دهخداامن . [ اَ م ِ ] (ع ص ) زنهارخواهنده و بی ترس و بیم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
آمین زیستزادbiogenic amineواژههای مصوب فرهنگستانآمینی که از واکنش برخی زیمایهها/ آنزیمهای میکربی با آمینواسیدها تولید میشود
مقدار اَبرcloud amountواژههای مصوب فرهنگستانبخشی از آسمان که برطبق برآورد از یک نوع اَبر در تراز معینی یا از انواع اَبر در ترازهای گوناگون پوشیده میشود
علامت نقطۀ نشانهرویrunway aiming point marking, aiming point markingواژههای مصوب فرهنگستاندو خط موازی ترسیمشده در نقطۀ نشانهروی که برای نشست صحیح به خلبان کمک میکند
امنابلغتنامه دهخداامناب . [ اَ ] (اِخ ) دهی از بخش بستان آباد شهرستان تبریز با 700 تن سکنه . آب آن از چشمه و محصول آن ینجه و غلات است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
امناحلغتنامه دهخداامناح . [ اِ ] (ع مص ) نزدیک بچه آوردن شدن ناقه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). نزدیک شدن زادن شتر ماده . (از اقرب الموارد). ممنح نعت است از آن . (از اقرب الموارد) (آنندراج ).
امنالغتنامه دهخداامنا. [ اُ م َ ] (از ع ، اِ) ج ِ امین . (از اقرب الموارد).مردمان امین و امانت دار. (ناظم الاطباء). زنهارداران . امینان . (فرهنگ فارسی معین ). امانت داران . (غیاث اللغات ) (از آنندراج ) (فرهنگ فارسی معین ) : الحق امنای مال ایتام همچون تو حلال زا
امناءلغتنامه دهخداامناء. [ اَ ] (ع اِ) ج ِ مَنا. پیمانه ها. (از اقرب الموارد). فیدق منه [ من آس ] عشرة امناء و یلقی علیه ثلاثة قوادیس من عصیر العنب . (ابن بیطار). و رجوع به مَنا شود.
امنابلغتنامه دهخداامناب . [ اَ ] (اِخ ) دهی از بخش بستان آباد شهرستان تبریز با 700 تن سکنه . آب آن از چشمه و محصول آن ینجه و غلات است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
امناحلغتنامه دهخداامناح . [ اِ ] (ع مص ) نزدیک بچه آوردن شدن ناقه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). نزدیک شدن زادن شتر ماده . (از اقرب الموارد). ممنح نعت است از آن . (از اقرب الموارد) (آنندراج ).
امن آبادلغتنامه دهخداامن آباد. [ اَ ] (اِخ ) از آبادیهای فارس است که در پانزده فرسخی آباده قرار دارد. نام قدیمی آن برک بر وزن فلک بود. پیش از آبادی بیابانی خوفناک بود و چون آبادی و امنیت یافت امن آباد نام گرفت . (از فارسنامه ٔ ناصری ).
امنالغتنامه دهخداامنا. [ اُ م َ ] (از ع ، اِ) ج ِ امین . (از اقرب الموارد).مردمان امین و امانت دار. (ناظم الاطباء). زنهارداران . امینان . (فرهنگ فارسی معین ). امانت داران . (غیاث اللغات ) (از آنندراج ) (فرهنگ فارسی معین ) : الحق امنای مال ایتام همچون تو حلال زا
دامنلغتنامه دهخدادامن . [ م َ ] (اِ) دامان . ذیل . (دهار). آن قسمت از قبا و ارخالق و سرداری و جز آن که از کمر بزیر آویزد. از کمر به پایین هر جامه . قسمت پایین قبا و غیره از سوی پیش . قسمت سفلای قبا و غیره از قدام . قسمت پایین جامه . رفل . (منتهی الارب ). قسمت پیش از کمر بپایین هر جامه چون پیر
دامنلغتنامه دهخدادامن . [ م َ ] (اِخ ) نام محلی کنار راه خواش به بمپور میان تیغاب و ایرانشهر. در 138هزارگزی خواش .
دامن دامنلغتنامه دهخدادامن دامن . [ م َ م َ ] (ق مرکب ) چندین دامن پر: دامن دامن اشک ؛ گریه ٔ بسیار. دامن دامن گل چیدن ؛ فراوان گل چیدن .
درازدامنلغتنامه دهخدادرازدامن . [ دِ م َ ] (ص مرکب ) درازدامان . که دامن دراز دارد. طویل الذیل . (دهار): رِفَّل رداء مُذَیَّل ؛ چادر درازدامن . طَبَّة؛ جامه ٔ پیش گشاده ٔ درازدامن . (منتهی الارب ). تذییل ؛ درازدامن کردن . (تاج المصادر بیهقی ).
درامنلغتنامه دهخدادرامن . [ دْرا / دِ م ِ ] (اِخ ) شهری در جنوب شرقی نروژ در کنار رود درامن و بر رأس آبدره ٔ درامن ، که از مراکز مهم صنعتی و داد و ستد است و از مصنوعاتش کاغذ و منسوجات میباشد و دارای 30935 تن سکنه است . (از دا